مرحوم آیت الله العظمی محمد رضا کاظمی کرمانشاهی(ره) نماینده فقید استان کرمانشاه در مجلس خبرگان رهبری


گذری بر احوالات فقیه مبارز مرحوم آیت الله العظمی محمد رضا کاظمی کرمانشاهی(ره) نماینده فقید استان کرمانشاه در مجلس خبرگان رهبری


فقیه مبارز و عالم مجاهد مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ محمد رضا کاظمی کرمانشاهی(ره) در سال 1326ق برابر با 1285ش در منطقه دلفان استان لرستان دیده به جهان مادی گشود. در کودکی پدرش را از دست داد و تحت حضانت اخوی بزرگ‏ترش عالم ربانی مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ فرج الله کاظمی کرمانشاهی قرار گرفت .در اوان جوانی پس از پشت سر نهادن مقدمات علوم حوزوی، در سال 1337ق برابر با 1297ش راهی عتبات عالیات شد.ایشان در شهر های کربلا و نجف به فراگیری دانش های دینی پرداخت و...

در ادامه متن بخوانید

استادان

هجرت به کرمانشاه

مرحوم آیت الله العظمی کاظمی و انقلاب اسلامی

نمایندگی مردم کرمانشاه در مجلس خبرگان رهبری

وفات و مدفن آن عالم الهی


ادامه نوشته

زندگی نامه و دیدگاه اجتماعی حجت السلام وحید احمدی+ تصاویر

زندگی نامه و دیدگاه اجتماعی حجت السلام وحید احمدی+ تصاویر

حجت الاسلام و المسلمین وحید احمدی

متولد 1332
روستای چمه دینور
تحصیلات:
حوزوی : خارج فقه و اصول
دانشگاهی : کارشناسی ارشد حقوق جزا
مسئولیت ها :
مسئول کمیته انقلاب اسلامی شهرستان صحنه
معاون بنیاد شهید انقلاب اسلامی استان کرمانشاه .....

ديدگاه اجتماعي:

 1- توسعه وافزايش ظرفيت آموزش عالي استان با اولويت نياز‌ها و الزامات توسعه استان.....


ادامه نوشته

عالم مجاهد و بیدار گر-ایت الله العظمی حاج آخوند


عالم مجاهد و بیدار گر

گذری بر احوالات ایت الله العظمی حاج مجتبی حاج آخوند کرمانشاهی(ره)


 
 
حضرت آیت‏الله العظمی شیخ مجتبی حاج آخوند در سیزدهم جمادی‏الثانی ۱۳۴۷ق (مطابق با ۱۳۰۸ش) در کرمانشاه در خاندانی پاک‏نهاد و منتسب به سلسله جلیل روحانیت، چشم به جهان گشود. پدرش، آیت‏الله شیخ حسن حاج آخوند در حوزه علمیه کرمانشاه، سال‌ها منشأ خیر‌ها و برکات و جدش، آیت‏الله ملاحسین حاج آخوند اصفهانی، از عالمان و فقیهان طراز اول تاریخ کرمانشاه بود.
روزگار کودکی معظم‏له در دامن پرمهر مادری نمونه از تبار سلسله جلیل روحانیت و در سایه پدری عالم، فقیه و عارف سپری شد. محیط مناسب خانواده، زمینه دانش‏دوستی و کمال‏جویی را در او شکوفا کرد. وی بعد از طی تحصیلات معمول، در سال ۱۳۲۳ش (۱۳۶۳ق) به‏خاطر اشتیاق فراوان به تحصیل علوم دینی، وارد حوزه علمیه کرمانشاه شد و از محضر استادان بنام آن شهر بهره‌های فراوان برد.

مراحل مقدماتی ادبیات، منطق، فلسفه، فقه، اصول و سایر علوم اسلامی را در حد مطلوبی با جدیت کامل فراگرفت. حافظه قوی، پشتکار، اهمیت به مباحثه، شرکت مستمر در درس‌ها، احترام به استادان و انس با آن‌ها از شیوه‌های تحصیلی معظم‏له بود.

به ادامه متن رجوع نمائید
ادامه نوشته

زندگی نامه خود نوشت شهید محراب ایت الله صدوقی کرمانشاهی

شیخ الشهداء انقلاب اسلامی ایران سومین شهید محراب آیت الله محمد صدوقی  بزرگمردی که نقش او در انقلاب اسلامی ایران  نقشی پررنگ و تاثیرگذار بود و رهبری او از استان یزد فرداتر بود و یکی از معدود یاران صدیق روح الله در طول مبارزات و بعد از انقلاب و جنگ و تحمیلی بود  .

نگاهی به بیوگرافی این بزرگوار از زبان خود ایشان تنها گوشه ای از شخصیت این عالم

روحانی است که هرگز به فکر تبلیغ کارهای بزرگش نبود:

 بنده حمد صدوقی در سال 1327 هجری قمری ، 75 سال پیش، در خانواده‌‌ای روحانی در یزد متولد شدم. پدرم مرحوم آقا میرزا ابوطالب، یکی از روحانیون معروف این استان بود و در مسجد روضه محمدیه (حظیره) سمت امامت داشت و مرجعیت تامه برای کارهایی که مردم داشتند، از اسناد و قبالجات و بطور کلی کارهایی که در آن دوره به دست روحانیت بود، تخصص فوق‌العاده‌ای داشت. کمتر کسی در این استان می‌توانست مثل ایشان اسناد شرعیه تنظیم کند.

پدرم فرزند مرحوم میرزا محمدرضا کرمانشاهی، یکی از علمای بزرگ این استان بود و ایشان هم فرزند مرحوم آخوند ملا محمد مهدی کرمانشاهی بود. سال ورود آخوند ملا محمدمهدی به یزد، روشن نیست چرا که ایشان به وسیله فتحعلی شاه از کرمانشاه به یزد تبعید شدند. تنها مدرکی که ما برای صدوقی بودن داریم و اینکه از نواده‌های مرحوم صدوق بزرگ می‌باشیم همان لوح تاریخی جد بزرگ و جد دوم ماست که در لوح قبرشان این جمله هست

: «الذی نطوق کیف   کان بالصدق و هو من نجل الصدوق» کسی که به صدق و راستگویی سخن می‌گفت چگونه چنین

. بنده در سن 7 سالگی پدر و در سن 9 سالگی مادرم را از دست دادم و پسر عم و ابوزوجه ما مرحوم آمیرزا محمد کرمانشاهی سرپرست و قیم ما بود.

 

تحصیلات قدیمه را تا حدود لمعه و قوانین در مدرسه عبدالرحیم خان زیر نظر اساتید آن زمان خواندیم. در سال 1348 قمری برای ادامه تحصیلات به اصفهان رفتیم، در مدرسه چهارباغ که حالا مدرسه امام صادق (ع) نام دارد مشغول تحصیل بودیم و پیشرفتمان هم خیلی خوب بود که متأسفانه یک زمستان بسیار سردی پیش آمد و توقف برای ما خیلی سخت شد. شاید متجاوز از بیست روز برف سنگین آمد و کسب و کار، تقریبا همه چیز از دست مردم گرفته شد. هر روز از صبح، دنبال ذغال و چوب می‌رفتیم و ظهر دست خالی برمی‌گشتیم تا اینکه مرحوم سید علی نجف‌آبادی یک روز وارد مدرسه چهارباغ شد و دید که همه طلبه‌ها دچار کمبود سوخت هستند و بعد دستور داد تا یکی دو تا از چنارهای بزرگ مدرسه را بیندازند و بین طلبه‌ها تقسیم کنند.پس از مدتی که خیلی به سختی گذشت از طریق قمشه و آباده به طرف یزد حرکت کردیم و این سفر قریب بیست و نه روز طول کشید و بالاخره با هر زحمتی که بود خودمان را به یزد رساندیم.

 

یک سال بعد یعنی در سال 1349 قمری برای ادامه تحصیلات با خانواده به طرف قم رفتیم و اقامت ما در شهر قم بیست و یک سال به طول انجامید. مرحوم شیخ عبدالکریم حائری یزدی مؤسس و مدیر حوزه علمیه قم وقتی که در قم ما را شناخت، مورد لطف و محبت خود قرار داد و کم کم کار به جایی رسید که رفتن خدمت ایشان برای بنده مثل واجبات بود و بعضی از گرفتاری‌ها که برای طلب پیش می‌آمد خدمتشان عرض می‌کردم و ایشان هم کمک هایی توسط بنده به اهل علم می‌نمودند. پیشرفت ما در تحصیلات خیلی خوب بود تا اینکه در سنه 1355 قمری آیت‌الله حائری از دار دنیا رفتند. بعد از درگذشت ایشان در اثر فشار پهلوی که می‌بایست همه اهل علم را از لباس روحانی خارج کنند، اوضاع بر اهل علم خیلی سخت شد که بعدا توسلاتی از اهل علم شد و خیلی مؤثر افتاد.

 

تحصیل در آن دوره خیلی سخت بود به جهت اینکه در آن زمان قم مرجعی نداشت چرا که مرجع تقلید مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی بودند که ایشان هم در نجف اقامت داشتند. آقایان مرحوم آیت‌الله صدر و مرحوم آیت‌الله خوانساری و مرحوم آیت‌الله حجت، این سه سرپرستی حوزه را داشتند و خیلی هم زحمت کشیدند تا وقتی که مرحوم آیت‌الله بروجردی به علت کسالت در بیمارستان فیروز‌آبادی بستری شدند. و در همین خلال بعضی از اهل علم و مدرسین به فکر افتادند که ایشان را به قم بیاورند و به همین خاطر نامه‌هایی از قم به خدمتشان ارسال شد و اشخاصی به نمایندگی از روحانیت با ایشان ملاقات کردند. بنده هم به اتفاق داماد آقای صدر به بیمارستان رفتیم و بعد به همراه مرحوم آیت‌الله بروجردی به قم آمدیم.

 

عمده سعی و کوشش برای آمدن آقای بروجردی به قم از ناحیه حضرت آیت‌الله خمینی بود و ایشان خیلی اصرار داشتند که این کار انجام شود. پس از فوت مرحوم آیت‌الله حائری قسمت عمده‌ای از کارهای حوزه به دوش ما افتاد و علاوه بر اینکه تولیت مدارس، تقسیم شهریه‌های طلاب زیر نظر بنده بود. تدریس هم داشتم و حداقل چهار پنج درس می‌گفتم و به درس آقایان آیت‌الله خوانساری، آیت‌الله حجت، آیت‌الله بروجردی می‌رفتم و در اطراف قم هم مقداری زراعت داشتم. در آن وقت حافظه من معروف بود و وقتی که ده هزار طلبه شهریه می‌گرفتند من دفتر و دستکی در موقع پرداخت نداشتم، هر کس که شهریه می‌گرفت در خاطرم بود و دیگر احتیاجی نبود که اسم و مبلغ را بنویسم و شب که به منزل می‌رفتم به هر کس هرچه داده بودم، یادداشت می‌کردم.

 

درس هم که می‌گفتم روی همان حافظه قوی بود که خیلی نیاز به مطالعه نداشتم و بعضی روزها که به درس می‌رفتم، آقایان وقتی که می‌دیدند عبارت نمی‌خوانم می‌فهمیدند که من قبلا مطالعه نکرده‌ام، حالا که پیر شدم و از کار افتاده‌ام ولی معذلک حالا هم که یک حدیث یا دعایی را سه چهار مرتبه می‌خوانم حفظ می‌شوم. امام خمینی در تدریس فلسفه، عرفان ،‌فقه و اصول استاد اول شناخته می‌شدند. در آن وقت امام خمنی یکی از مدرسین خیلی مبارز حوزه بودند که همه ایشان را به عنوان اینکه یک آقای فوق‌العاده‌ای است، می‌شناختند. تدریس‌شان هم خیلی بالا گرفت و با اینکه آقایان مراجع هم بودند ولی تدریس ایشان در قم اولویت پیدا کرد. یادم هست که امام خمینی در مسجد ما ... نزدیک محله یخچال قاضی تدریس می‌کردند و مسجد تقریبا پر می‌شد و ایشان یک آقای معروفی مشهور به فلسفه و عرفان و فقه و اصول و استاد اول شناخته می‌شدند.

 

بنده در سال 1349 قمری که وارد قم شدم دو سه روز پس از ورود، با امام خمینی آشنا شدم و کم کم آشنایی ما بالا گرفت و به رفاقت کشید و گاه در تمام مدت شبانه‌روز با ایشان بودم. در این مدت طولانی که در قم بودیم، انس ما عمده با ایشان بود و نمی‌شد هفته‌ای بگذرد و دو سه جلسه در خدمتشان نباشیم و یادم نمی‌رود که یک ماه مبارک رمضان، حدیث طیر مشوی که از کتاب «عبقات» را و دوره این کتاب را در شب‌نشینی‌هایی که با ایشان و چند تن دیگر از دوستان داشتیم از اول به آخر مفصلا خوانده شد و از جمله کسانی که برای آمدن من به یزد سفارش زیاد کرد، آقای خمینی بود. در سال 1330 شمسی که برای انجام کاری به یزد آمدم مرحوم حاج آقا وزیری از روحانیون سرشناس یزد پیشنهاد ماندن ما را داد و در این باره خیلی سعی و کوشش نمود و تلگرافاتی هم به قم شد. آقایان قم با اینکه در پاسخ تلگراف نوشته بودند که بودن من در قم ضرورتش بیشتر است مع‌الوصف پذیرفتند و ما برای همیشه وارد یزد شدیم.

 

در اینجا که ماندنی شدیم در کنار درس و بحث، بعضی از کارها را شروع کردیم از جمله: تعمیر مدارس، مدرسه «خان» خیلی خراب بود و مدرسه عبدالرحیم خان هم مرکز زباله بازار شده بود و مسجد روضه محمدیه را هم تعمیر نمودیم و خلاصه اینکه کارهایی را که مربوط به روحانیت نمی‌شود، شروع کردیم. در سال 1341 که قضیه انجمن‌های ایالتی و ولایتی شروع شد من با امام خمینی تماس مستقیم داشتم و خیلی ها اینجا رفت و آمد می‌کردند و مدیریت جمع کردن آقایان روحانیون و تلگراف کردن راجع به این انجمن‌ها تقریبا زیر نظر بنده بود. مجالس فوق‌العاده‌ای هم بود و تقریبا هر روز و هر شب یک اجتماع روحانی تشکیل می‌شد.

 

الحمدالله در اثر سعی و کوشش و فشار آقای خمینی، دولت مجبور شد که این پشنهاد را لغو کند. بعد از اینکه این قضیه تمام شد، قضیه آن شش ماده پیش آمد که از طرف شاه پیشنهاد شده بود و همه دیدند که این بدتر از آن قضیه انجمن‌های ایالتی و ولایتی است و کسی هم که از اول مخالفت کرد، آقای خمینی بود. بعضی از آقایان هم از اول حاضر به همکاری نبودند ولی کم کم کار به جایی رسید که آنها هم ناچار شدند و گوشه و کنار تلگرافاتی می‌زدند و اعلامیه‌هایی می‌دادند و اینجا هم از ناحیه روحانیت تلگرافاتی شد و اطلاعیه‌هایی صادر گردید. در آن موقع از طرف ساواک یک کسی پیش ما آمد و گفت که مأمور مراقبت شما هستم، شما چه نقشی دارید؟

 

ما هم علنا نقش خود را نگفتیم و کارهایی را هم که انجام داده بودیم و اطلاعیه‌ها و تلگرافات را همه نشانش دادیم و گفتیم در این راه تا آخر هم هستیم، هر اقدامی که قرار است از طرف ساواک نسبت به ما بشود زودتر انجام بدهید، ولی چون بهانه صحیحی نداشتند، نتوانستند ما را تعقیب کنند. وقتی که کار بالا گرفت و هر شهر و دیاری با آقای خمینی موافقت کرد، قضیه 15 خرداد در تهران اتفاق افتاد که مصادف بود با 12 محرم، اینجا هم طبق سنت همیشگی مجلس مفصلی در مسجد ملا اسماعیل و با جمعیت فوق‌العاده‌ای برگزار شد. خبرها مرتب می‌رسید و از جمله خبر سخنرانی مفصل آقای خمینی در عصر عاشورا در مدرسه فیضیه علیه شاه که در آن موقع به قدری به نظر مردم بعید می‌آمد که حساب نداشت. کی قدرت داشت که اسم شاه را بی‌وضو ببرد و آقای خمینی در آن روز چنان شاه را کوبید که اصلا آبرویی برای او نماند و گفت که کاری نکن که مثل روزگار پدرت بشود که وقتی از اینجا رفتی، مردم خندان باشند و جشن بگیرند و بقیه آن سخنرانی که حتما شنیده‌اند.

 

شب بعدش هم ایشان را گرفتند و به تهران بردند و بعد از هر شهر و استانی گروهی از مشهد، آقای نجفی از قم و بنده هم از یزد رفتم. اوضاع در تهران به قدری وخیم شده بود که به هر خانه‌ای پا می‌گذاشتی، صاحبخانه می‌ترسید، حتی وقتی وارد خانه نزدیکان هم می‌شدیم بند از بندشان پاره می‌شد. ما در تهران ماندیم تا وقتی که از طرف ساواک گفتند که باید بروید. یادم هست در منزل آقای میلانی بودیم و همه مهاجرین اهل علم شهرها هم بودند که پاکروان علیه ما الیه آنجا آمد و گفت آقایان باید تا پنجشنبه از تهران بروند، خیلی‌ها رفتند و خیلی ها را هم بردند. بر حسب ظاهر نتیجه‌ای از مسافرت و گردهمایی گرفته نشد مگر شهرت اینکه برای استخلاص آقای خمینی همه به تهران رفتند و جریحه‌دار شدن قلوب مردم که این هم خودش نتیجه بزرگی بود و انزجاری از مردم نسبت به دستگاه پیدا شد. بالاخره امام برحسب ظاهر آزاد شدند و به قم آمدند. چند روزی در خدمتشان بودیم که عازم مکه شدم و پس از مراجعت از مکه دوباره چند صباحی در قم ماندم و اغلب روزها و شب‌ها در خد مت ایشان بودم که گروهی از یزد آمدند و ما را به سوی یزد حرکت دادند. در مدتی که ایشان در قم بودند قبل از تبعید شدن به ترکیه، گاهی دستوراتی می‌رسید و ما هم عمل می‌کردیم. یادم هست که آقای فلسفی را برای سخنرانی دعوت کرده بودیم و جلسه خیلی عظیمی تشکیل می‌شد که در شب پنجم خبر رسید که امام را به ترکیه تبعید کردند. گفته شد که مجلس ادامه داشته باشد یا تعطیل شود؟

 

ما در جواب گفتیم اگر بناست حرفی نزنید و مجلس عادی برگزار بشود، چنین مجلسی نتیجه‌ای ندارد ولی اگر موضوع، تعقیب می‌شود و می‌توانید از خودگذشتگی نشان بدهید و علیه اقدامی که کرده‌اند، صحبتی بکنید مجلس برقرار باشد. بالاخره بعد از دو سه روز دستور آمد که آقای فلسفی را جلب و به تهران اعزام کنند، ما هم به شهربانی رفتیم و با رییس شهربانی خیلی درست صحبت کردیم و به هرحال نزدیک به غروب ایشان را به تهران اعزام نمودند. ماهیانه هم یک کمک مالی مستمر می‌شد و گاهی هم کمک فوق‌العاده‌ای انجام می‌گرفت تا اینکه مبارزات شروع شد و ما هم اینجا مبارزه را شروع کردیم و اگر اطلاعیه‌ یا اعلامیه‌ای از نجف صادر می‌گردید متن آن به وسیله متن برای ما خوانده می‌شد. امام که به پاریس تشریف بردند اوضاع بهتر و جنبش مردم هم زیادتر شد. مراوده و مراسلات و تلفن نیز بین ما شدت بیشتری پیدا کرد و اعلامیه‌هایی را که امام در پاریس صادر می‌کردند اینجا به وسیله تلفن ضبط می شد و ما آن را به اطلاع علمای مشهد و تبریز و شیراز و استان‌های دیگر می‌رساندیم و آنها هم تلفنی ضبط می‌کردند و در خود یزد هم به مقدار کافی چاپ و پخش می شد. خود بنده هم اعلامیه‌های خیلی زیادی دادم و اولین کسی که درباره سینما رکس آبادان اعلامیه داد و گناه را به گردن دولت گذاشت بنده بودم و دو روز بعد هم از طرف امام اعلامیه‌ای صادر شد

یک روز دو نفر از تهران پیش من ، به یزد آمدند ( که یکی از آنها مطمئنا از طرف ساواک بود ) و گفتند که ما یک پیشنهادی برای شما داریم و آن پیشنهاد این  است که:

 

 شاهنشاه حاضر شدند ، تمام تشکیلات دولتی را در اختیار آقای خمینی بگذارند ، شما و دو نفر دیگر پیش آیت‌الله خمینی بروید و بگویید که هر چه هست به ایشان تفویض می‌کنم . هیئت دولت ، مجلسین ، ارتش و تمام تشکیلات دولتی را بدون کم و کسر در خدمت آیت‌الله خمینی قرار می‌دهیم ، منتهی به یک شرط که شاه باشد و این گونه باشد که  سلطنت نه حکومت من مقداری فکر کردم و عاقبت گفتم : آمادگی خود را بعدا اظهار می‌کنم.

 

ما به شهربانی فرستادیم تا تذکره‌ای برای پاریس بفرستیم . تا پیغام رفت ، بلافاصله تذکره سبزرنگی که نمی‌دانم به آن چه می‌گفتند ( شاید به آن تذکره سیاسی می‌گفتند ) یک افسری آورد و دو دستی تقدیم کرد ، بعد از این ماجرا من به سوی قم حرکت کردم ، تا با اخوی امام حضرت آیت‌الله پسندیده تماس بگیرم و درباره این پیشنهاد با ایشان صحبت کنم . ایشان در جواب من درباره این موضوع گفتند : من آنها را پیش شما فرستادم ، چندی پیش همین دو نفر به اینجا آمده بودند . و از من چنین چیزی خواسته بودند و من ، شما و آن دو نفر را معرفی کردم . من به ایشان گفتم

آقای پسندیده ، حالا واقع امر هر چه باشد ، اولا که امام صد درصد نمی‌پذیرند ، به علاوه ما این طرف به سوی پاریس می‌رویم ، رادیو و تلویزیون خواهد گفت : فلان کس از طرف " شاه " برای اصلاح رفتند ، این دیگر آبروئی برای ما نمی‌گذارد . 

ایشان گفتند : " نه درباره شما چنین چیزی نیست " . 

 

با این حال من استخاره کردم که برویم یا نرویم ، استخاره این طور به ما نشان داد که فعلا صبر کنیم ، من به یزد برگشتم . در این خلال ، پیغام‌هایی از طرف شاه به استاندار یزد داده شده بود که بیاید با ما ملاقات کند که من قبول نکردم ، دو سه روز بعد ، یکی از نزدیکان " آقا " تلفن کردند که : " شما بنا بود به پاریس بیایید ، چه شد ؟ گفتم : " معذورم نمایید " گفتند : " درباره تو این حرف‌ها اثری ندارد و امام مایلند که شما به پاریس بیایید و در ضمن ، آقای خامنه‌ای را هم به همراه بیاورید " . بعد از تلفن ، پشت ما دیگر گرم شد و فهمیدیم که چیزی نیست . هر چه خواستم با آقای خامنه‌ای تماس بگیرم ، نشد ، خودم با چند تن از دوستان من جمله آقای اعتمادیان به پاریس رفتیم . آنجا در خدمت امام ، ملاقات‌هایی انجام شد و همین صحبت‌ها را من با امام کردم ، قبلا هم سنجابی و بازرگان این حرف‌ها را زده بودند ، به امام عرض کردم که من نیامده‌ام که آن حرف‌ها را بزنم و از شما چیزی بخواهم و می‌دانم که شما هیچ‌گونه موافقتی در این مورد ندارید من باب سرگذشت عرض می‌کنم ایشان فرمودند: .

 

نهضتی که در عالم نظیر نداشته ، در ایران شده است و آنها تمام هم‌شان بر این است که این نهضت شکست بخورد و پس از خوابیدن نهضت ، اگر ما بخواهیم چنین نهضتی را از نو تجدید کنیم ، صد در صد برای ما میسر نیست . و پس از آنکه نهضت خوابید و خودشان بر اوضاع و احوال مسلط شدند ، صد در صد بدتر از قبل عمل خواهند کرد آنکه راست بگویند و تمام اختیارات را به ما واگذار کنند و شاه هم باشد که سلطنت کند ، نه حکومت ، آن وقت من جواب آن زنی که ظهر وقتی که سفره‌اش را پهن می‌کرده و دو سه تا جوانانش در کنارش بوده‌اند و با هم غذا می‌خوردند . حالا نگاه می‌کند و می‌بیند که هیچیک از جوانانش نیستند و همه شهید شدند . جواب این زن را چه بگویم ؟! و بگوید که جوان‌های ما را به کشتن دادند و خودشان رفتند و صلح کردند و آشتی نمودند ؟! نخیر ، جز آنکه شاه برود چیز دیگری نیست " .

 

پس از ده ، دوازده روز اقامت در پاریس با کسب اجازه از محضر امام به ایران برگشتم و در یزد بودم . مبارزات مردم همچنان ادامه داشت ، تا وقتی که خبر بازگشت هجرت امام به وطن را شنیدم ، من برای استقبال و شرکت در مجالس ، به سمت تهران حرکت کردم . بختیار وقتی فهمید ، بنده به تهران آمدم ، به وسیله یکی از معاونین خود که یزدی بود پیغام داد که ما می‌خواهیم با شما ملاقاتی داشته باشیم ، من گفتم : بعدا به شما اطلاع می‌دهم و... این بود تا روزی که امام می‌خواستند به ایران تشریف بیاورند که راه را برای ورود امام بستند ، فرودگاه را بستند . بعد از بستن ، روحانیت متعهد و کسانی که زندانی بودند و از زندان آزاد شده بودند ، مانند آیت‌الله منتظری ، مرحوم آیت‌الله طالقانی ، آیت‌الله طاهری و دیگر علما ، این‌ها گفتند : " بهتر است که ما یک جائی متحصن شویم " .

 

پس از ریختن افکار روی هم تصمیم گرفتند برای اینکه یک وحدت بیشتری بین دانشگاه و روحانیت باشد ، در مسجد دانشگاه متحصن شوند ، منتهی چون منزل نزدیک بود ، من شب‌ها را در آنجا نمی‌ماندم و برمی‌گشتم ، این اجتماع و نماز جماعت و سخنرانی برپا بود و این‌ها برای هماهنگ کردن ملت و برای ارعاب دولت انجام می‌شد که بداند روحانیت در صحنه است ، دانشگاه در صحنه است ، تمام جمعیت در صحنه‌اند و با بستن فرودگاه کاری از پیش نخواهند برد و امام به هر صیغه‌ای باشد به ایران تشریف خواهند آورد . در حوالی دانشگاه یک محل ژاندارمری بود که یکی ، دو مرتبه مردم را به رگبار گلوله و مسلسل بستند که عده زیادی را به شهادت رساندند و به این طریق خواستند مردم را متفرق کنند که باز بحمدالله نشد و مردم اجتماع خود را محکم‌تر کردند و انسجامشان بیشتر شد و یادم نمی‌رود که این فکر در مغزمان خطور کرد که اگر یک سماجت بیشتری از طرف بختیار نشان داده بشود ، به طرف فرودگاه حمله‌ور شویم و آنجا برویم و هر چه پیش‌ آمد خوش آمد که بحمدالله به اینجا نکشید و خبر تشریف آوردن امام داده شد . آن استقبال که از امام شد من گمان نمی‌کنم از اول خلقت آدم تا به حال ، یک همچنین استقبالی از کسی شده باشد ، بعد از اینکه امام در فرودگاه آمدند ما ده دقیقه قبل از امام به اتفاق شهید مطهری و دو نفر دیگر از فرودگاه به سمت بهشت زهرا راه افتادیم . بعضی جاها به گمانشان امام در ماشین ما هستند ، تقریبا حدود دانشگاه بود دور و برمان را گرفتند و به هر قسم و آیه‌ای که بود متفرقشان کردیم ، از آنجا که حرکت کردیم تا وارد بهشت زهرا شدیم .

 

کیلومتر راه طرفین جاده تا آنجایی که چشم کار می‌کرد جمعیت بود ، در خود بهشت‌زهرا که شاید یک میلیون ، دو میلیون جمعیت آمده بودند ، جای پا نبود . امام به یک زحمتی توانستند برای سخنرانی وارد بهشت‌زهرا شوند ، اجتماع بیش از حد مردم نمی‌گذاشت ، بنده یک مقداری صحبت کردم ، مرحوم مطهری صحبت کرد ، بالاخره فشار جمعیت به حدی بود که امام را برگرداندند و با هلی‌کوپتر ایشان را آوردند . امام در بهشت زهرا آن سخنرانی تاریخی را ایراد کردند و گفتند که : " من مشت به دهن این دولت می‌زنم ، من خودم را به واسطه پشتیبانی این ملت ، نخست‌وزیر تعیین می‌کنم " .

 

پس از ده روز از ورود امام ، انقلاب در 22 بهمن پیروز شد و معجزه در اینجاست ، که عصر 21 بهمن ، حکومت نظامی اعلام کرد که : "ساعت 5/4 مقررات حکومت نظامی اجرا می‌شود ." خبر به گوش امام رسید ، ( من آن موقع تهران بودم ) ، امام فرمودند : مردم بریزند بیرون و مردم هم بیرون ریختند و شهر را سنگربندی کردند و خود را برای فداکاری حاضر نمودند و تا حدود صبح بود که الحمدالله آنها شکست فاحشی خوردند و روز 22 بهمن روز فتح و پیروزی ملت ما شد . این روز برای ملت مسلمان ما ، روز تاریخی است و هر کس ، هر خدمتی که از دستش برای بزرگداشت سالگرد پیروزی انقلاب بر‌می‌آید ، کوتاهی نکند .

علامه بزرگ سردار کابلی در گذر ایام

علامه بزرگ سردار کابلی در گذر ایام

حيدرقلي كودك چهار ساله بود كه استعمار پير انگليس ساية سياه خود را بر اكثر كشورهاي شرقي و غربي گسترده بود. در همين امر دولتمردان انگليس يكي از مهرههاي خطرناك و وابسته به استكبار جهاني را در افغانستان به قدرت رساندند. با روي كار آمدن «امير عبدالرحمن خان» شاه جنايت پيشه و مزدور دست به طرحي استعماري زد كه عبارت بود از مخالفت و نابودي مذهب جعفري از هيچ تلاشي دريغ نورزيد؛ از كشتار دسته جمعي شيعيان گرفته تا تبعيد و به سياهچال انداختن جمعي از رجال شيعي. نور محمدخان كه از سرداران عالي رتبه ارتش محسوب ميشد همراه با خانوادهاش به يكي از ايالات مستعمره بريتانيا (هند شهر تاريخي لاهور) تبعيد شد. خانوادة سردار مدت هفت سال (1297 - 1304 ق) در لاهور مهاجر بودند. در اين ايام حيدرقلي فرزند ارشد سردار راهي مكتب خانه و مدارس دولتي گرديد. وي در مدت هفت سال تمام پايههاي علوم جديد را در لاهور فرا گرفت و در مكتب خانه، علوم ديني و قرآن را آموخت. در حالي كه هنوز دوازده بهار از سن حيدرقلي سپري نشده بود از جمله دانشمندان جوان و رياضيدانان هوشمند لاهور به حساب مي آمد. 

او در عنفوان جواني در بيشتر علوم و فنون روز صاحب نظر و رأي بود و در ميان دانش آموزان شهر لاهور رتبه اول را از آن خود نموده بود، به طوري كه معلمان و اساتيد كلاس حيدرقلي از فضل آن دانشآموز مهاجر بهره ميبردند و نسبت به وي احترام خاصي به جا ميآورند. چندي نگذشت كه آوازة علمي حيدرقلي شهرة شهر گشت. دولت مستعمرة هند هر چند گاهي اسباب اذيت و آزار خانواده سردار را فراهم ميساخت و با بهانه گيريهاي واهي روزگار را بر آنان تنگ ميساخت و توسط عوامل دولت دست نشاندة‌ كابل چنگ و دنداني عليه سردار مهاجر نشان داده ميشد.
نور محمدخان مجبور شد شهر لاهور را به قصد عراق، «ديار ابرار و احرار» روزگار ترك نمايد. بر اين اساس (سال 1304 ق) از مسير اقيانوس هند دل به دريا زده، وارد بندر ساحلي بصره گرديد. او و خانوادة وي كه سالها در فراق چنين لحظهاي دقيقه شماري ميكردند هم اكنون از تمناي ديدار و عطر گلگون گلهاي محمدي اشك شوق روان ميسازند.
سردار نور محمدخان توانست براي هميشه خود و فرزندان دلبندش را از توفان حوادث نجات بخشيده، بر ساحل بيكران كشتي نوح اهل بيت خود را بيمه نمايد .

در محضر خورشيد: حيدرقلي هم اكنون مهمان خورشيد و در محضر امامان معصوم ـ عليهم السلام ـ قرار گرفته است. او آمده است تا از سرچشمة زلال «قرآن» و كوثر كلام «اهل بيت ـ عليهم السلام ـ» جرعهاي بنوشد.
 

ما بدين در نه پي حشمت و جاه آمدهايم از بد حــادثه اينجـا به پـناه آمـدهايم رهـرو مـنـزل عشـقيـم ز سـر حـد عدم تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم . حيدرقلي پس از زيارت مزار پيشوايان اسلام و آشنايي با اختران حوزه نجف اشرف نزد اساتيد زبده و وارسته نجف چون شيخ علي اصغر تبريزي، تحصيل علوم حوزوي را آغاز كرد. وي پس از شش سال تلاش بيوقفه توانست بر قله رفيع اجتهاد و استنباط علوم اسلامي قرار گيرد. وي در ميان طلاب معاصر خود در فضل و دانش نمونه بود و همه او را به حكيم، دانشمند و مجتهد بزرگ ميشناختند .

 

 مشايخ اجازه:  حكيم وارسته علامه سردار كابلي پس از كسب مدارج علمي و رسيدن به درجه اجتهاد و فتوا موفق شد از رجال نامي و استوانههاي بزرگ حوزه همچون:
1. آية الله سيد حسن صدر (ره).
2. آية الله ميرزا محمدعلي دشتي (ره).
3. آية الله حاج سيد عباس لاري (ره).
4. آية الله حاج شيخ عباس قمي (ره).
5. آية الله سيد يحيي خراساني (ره).
6. آية الله شيخ آقا بزرگ تهراني (ره).
مفتخر به دريافت «اجازه» و نقل روايات گردد .

 هجرت از حوزه: حكيم گمنام علامه سردار كابلي در اوج شكوفايي علمي و در بحبوحه جواني و رسيدن به قله بلند اجتهاد آهنگ هجرت از حوزه را به صدا درآورد و در تاريخ 1310 ق همراه خانواده به قصد تبليغ اسلام و انجام رسالت براي تنوير و ارشاد جامعه اسلامي، با حوزه وداع گفت. با اينكه همه نوع امكانات براي او فراهم بود و هيچ گونه مشكل سياسي و مالي او را تهديد نميكرد، با كولهباري از علم و حكمت، حوزه را رها نموده، وارد سرزمين باختران گرديد. آن روز شهر باختران از محرومترين مناطق غرب ايران به حساب ميآمد. با رسيدن كاروان زائر كربلا شهر غرق در شادي و شعف گرديد. مردم آن ديار به گرمي از سردار كابلي استقبال نمودند و او را همچون نگيني در بر جان گرفتند از آن روز به بعد شهر باختران منزلگاه ستارگان علم و حكمت گرديد و هر چند مدت كارواني از عالمان و شاگردان مكتب اهل بيت ـ عليهم السلام ـ و پيروان ساير مذاهب براي ديدار و كسب فيض از خرمن علوم سردار وارد اين ديار ميشدند و در طول سال مهمانخانه سردار آكنده از دانشمندان و دانش پژوهان علوم اسلامي و زائران حرم امام حسين ـ عليه السلام ـ بود كه برخي از آنان آشنا به «علوم غريبه» بودند. از آن ميان شيخ عبدالرحمن مكي بود كه از وي فن كيمياگري را آموخت.
 

هجرت ناباورانه علامه بزرگوار، فقيه روزگار، حوزههاي علميه را تكان داد. البته بايد يادآور شد كه سردار تنها مهاجر حوزه نبود بلكه بزرگان ديگري هم قبل از ايشان پس از اتمام يك دوره از دروس حوزه و رسيدن به اعلا مراتب معرفت و صعود بر سكوي وعظ و خطا به حوزه را ترك گفته، به شهرهايي چون بلخ و بخارا و... هجرت نمودهاند و امروز حضور چشمگير پيروان تشيع در هند و چين و كشمير مرهون زحمات همين ستارگان تابناك حوزههاست. چه بسزاست سيرة‌ سلف احيا گردد و تني چند از امروزيان نيز همانند سردار كابلي و فاضل هندي حوزه را براي سامان بخشيدن اوضاع ديني ديار خود ترك گويند و بدان سرزمينها رو كنند .

 ميراث فرهنگي: تمركز فكري سردار بسيار عالي بود. با اينكه در ميان مردم و همواره مأنوس با آنان بود از فعاليتهاي علمي و كنكاش در علوم تجربي و فكري غافل نشد. چه بسا در تحقيقات و تأليفات خود بيشتر از حوزة‌ درس و بحث موفق بوده و شبانه روز بهترين لحظات زندگي خود را صرف مطالعه و تحقيق و فراگيري علوم و فنون ميكرد در پي همين پشتكاري كه داشت فن «كيميا» گري را در باختران از دانشمنداني كه با وي ديدار داشتند آموخت و به نتايجي بسيار ارزنده دست يافت.

 وي تا آخرين دقايق عمرش از كتاب، قلم و دوات فاصله نگرفت. هميشه مينوشت و تفكر ميكرد. هم اكنون آثار ارزشمندي در زمينههاي مختلف از وي به يادگار مانده است كه بيشتر آنها به صورت پراكنده در كتابخانههاي عمومي و شخصي در ايران وجود دارد از مجموع 32 جلد تأليفات وي به تعدادي اشاره ميگردد:
1. كتاب اربعين (اين كتاب حاوي چهل حديث در فضايل امام علي ـ عليه السلام ـ از طرق اهل سنت ميباشد.)
2. نظم باب حادي عشر.
3. شرح دعاي صباح.
4. درّ النثير.
5. رساله در معرفت (جوّ)*.
6. غاية التعديل (قبله شناسي).
7. ترجمه انجيل برنابا و...

 

 

 

پی نوشتها: 1: كابل حدود دويست سال پيش از اين پايتخت بوده اين شهر قرار گرفته است چندان مركز شيعيان در غرب كابل واقع شده است. در ارتفاع 1800 متري از سطح دريا و در بستر جنوبي آبراه كابل پنج شير قرار دارد. در ميان كوههاي پست و تپه مانند كه حصار كابل را به وجود ميآورند.
[2] . نگارنده بدان اشعار دست نيافته است.
* . معيار سنجش مرواريد است. اين اثر يكي از آثار فني علامه است كه مربوط به عيار طلا و احجار كريمه ميشود.
[3] . ميتوانيد به كتاب «قبله شناسي» سردار كابلي يا زندگاني سردار كابلي، تأليف مرحوم كيوان سميعي مراجعه كنيد .
[4] . از معتبرترين لغت نامههاي موجود به حساب ميآيد. سردار بيشتر اوقاتش را صرف مطالعه يا نوشتن كتاب ميكرد، از كتبي كه هميشه در كنار خود ميگذاشت و دم به دم به آنها مراجعه ميكرد «تاج العروس»[4] و «دائرة المعارف بريتانيا»؟ بود و كمتر شب و روزي بر او ميگذشت كه رياضيات مطالعه نكند. علامه مجلسي (ره) محدث بزرگ شيعه معتقد بود كه محراب قبلة مسجد مدينه از سوي سلاطين جور از جايگاه اصلي خود منحرف گرديده است. با اينكه سردار كابلي اكثر محرابهاي موجود زمان خود را منحرف، از قبله ميدانست و خود با اندك انحراف از محراب مساجد نماز ميگزارد، با نبوغي كه در هيئت و حكمت داشت توانست با فرمولهاي پيچيدة رياضي مسأله «انحراف قبله مسجد مدينه» را رد و حكيمانه مدعاي خويش را اثبات نمايد. وي معتقد است كه محراب مسجد مدينه صد در صد درست و طبق موازين رياضي و هيئت است و حتي انحراف نداشتن قبله مسجد پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ را از معجزات بارز مكتب اسلام دانسته و دلايلي در اين باره اقامه نموده است.[3] سردار همراه با فراگيري علوم معقول (فلسفه، حكمت و هيئت) و منقول (فقه و اصول) به زبانهاي زنده جهان (عربي، انگليسي، عبري و اردو) آشنايي كامل پيدا كرد و با لهجة مخصوص هر زبان قادر به تكلم و محاوره بود و برخي از تأليفات خود را به نگارش درآورد و بعضي از كتب خارجي را ترجمه نمود. وي تحقيقاتي دربارة زبان عبري به عمل آورد و برخي از نظرات دانشمند مسيحي عراق (اب انستاس ...) درباره «فقه اللغة» را رد كرد. و نيز كتاب «انجيل برنابا» را از عربي به فارسي درآورده، و با نسخة انگليسي آن تطبيق داد. وي سرودههايي نيز به زبان اردو و انگليسي دارد.[

زندگی نامه مرحوم حضرت ایت الله العظمی حاج شیخ محمد تقی گلی کرمانشاهی(ره)

گذری بر حیات نورانی عارف روشن ضمیر حضرت ایت الله العظمی حاج شیخ محمد تقی گلی کرمانشاهی(قدس الله نفسه الزکیه)


گلشن تاریخ پرافتخار مردم کرمانشاه همواره به شمیم حضور شجره‌ی طیبه‌ی صاحبدلان روشنضمیر و دانشوران پاکنهادی عطرآگین بوده است که از زمره‌ این فرهیختگان وادی علم و معرفت رحمانی و دلباختگان عرصه‌ عشق و معنویت رحیمی "حضرت آیت الله حاج شیخ محمد تقی گلی(رضوان الله تعالی علیه)" میباشد. فرزانهای که در کرمانشاه چشم به سراچه‌ دنیا گشود. در جوانی جهت تعلیم و رشد در دامان اهل بیت و دعوت پیامبر گونه هم دیاریانش به همه خوبی ها، دست تقدیر الهی و عنایت خاصه‌ حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشريف ایشان را به شهر مقدس قم رهسپار نمود تا بتواند در مسیر نیل به درجات والای علمی از محضر اساتید بی مثالی همچون حضرت امام خمینی (ره) بهره ببرد و تا جایی که در تحصیل مکتب امام صادق (ع) تا درس خارج فقه پیش رفت. پس از ملبس گشتن به  لباس روحانیت همزمان با تحصیل همواره به عنوان انسانی جهادگر در راه خدا به کمک هم دیارینش شتافت و از همان زمان جوانی در بین بزرگان حوزه به "شیخ گلی کرمانشاه" معروف شد.

قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، حضرت امام خمینی (ره) ایشان را در جلسات مختلف از مفاخر کرمانشاهان بر می شمردند و پس از پیروزی انقلاب همواره در احکام و نامه های معمار کبیر انقلاب از ایشان به عنوان بازوان انقلاب اسلامی و مجاهدین راه حق در غرب کشور یاد شده است.(به عنوان نمونه استناد به نامه مورخ 27/12/57 دفتر اقامتگاه امام خمینی مبنی بر ماموریت ایشان در پاسگاههای استان با حمایت کلیه کمیته های استانی غرب کشور)
زندگی این مجاهد فی سبیل الله توأماً در راه تبلیغ قرآن و شریعت و ترویج مبانی دینی و تلاش در راه آبادانی وطن و بخصوص استان کرمانشاه گذشت به طوری که پیوسته در مناطق محروم و روستاهای اطراف که نیازهای بیشتری در آنها احساس می شد، حاضر می شدند و با استفاده از امکانات محدود آن زمان به انجام وظیفه می پرداختند.
وی طی سالهای اوایل انقلاب ضمن داشتن ماموریت مستقیم به عنوان نماینده ویژه حضرت امام خمینی (ره) در مناطق جنگی غرب کشور و همچنین مسئولیت های مختلف در بسیج عشایری، به حکم ایشان و با تلاشهای بی وقفه شبانه روزی و با حمایت و همکاری مردم همدل مناطق مختلف، نعمت داشتن برق، آب آشامیدنی و لوله کشی، جاده آسفالت، مخابرات و مسجد را برای حدود 200 روستای محروم استانهای کرمانشاه، ایلام، کردستان، همدان و اراک برقرار نمودند.
از افتخارات بازماندگان این بزرگ مرد کرمانشاهی همین بس که  ایشان با وجود اینکه در سالیان متمادی همواره طی احکام مستند و موجود به عنوان نماینده مورد تایید رهبری، نماینده مراجع عالیقدر، روسای جمهور و روسای مجالس شورای اسلامی و روسای قوه قضاییه وقت، وزارت کشور، فرماندهان ارشد نظامی و انتظامی، ائمه جمعه و... در غرب کشور بوده اند، در مقاطع و موقعیت های مختلف به هیچ عنوان رغبتی به قبول پست های دنیوی نداشته و در تمام این دوران هیچگاه حقوق و مزایایی جز شهریه طلبگی حوزه علمیه قم قبول و دریافت ننموده است.
این زاهد روشن ضمیر اعتقاد راسخ به اصل برادری همه مسلمانان داشت و همواره در مطالعات و تحقیقاتش به دنبال مشترکات مذاهب مسلمان می گشت.تا جایی که برای اولین بار پس از آنکه از ماموریت های شبانه روزی در جبهه های دفاع مقدس فارغ گردید، مجموعه ای از روایات و مستندات تاریخی را گردآوری نمود که در آن علما و بزرگان نامی و مورخان معروف عامه اعتقادات بسیار مشابهی با شیعیان، پیرامون تولد، حیات و غیبت امام زمان(عج) دارند، تاکید شده بود. ایشان این کتاب را که مورد توجه بسیاری از بزرگان اهل تسنن و تشیع قرار گرفت تحت عنوان "دوازدهمین برج ولایت" در دو نوبت منتشر کردند.
این نگاه هوشمندانه به اشتراکات برادران اهل تسنن و تشیع سعادتی را نیز نصیب اینجانب نمود که در محضر ایشان به شاگردی استاد تلمذ و در گردآوری روایات مختلف عامه در باب شخصیت و زندگی حضرت امام علی (ع) عصای دست پدر باشم که حاصل این تحقیق در سال 1381 تحت عنوان "علی (ع) در کتب عامه" در قالب کتابی ارزشمند به چاپ رسید.
علاوه بر همه این خدمات نگاه ایشان به مشکلات یکایک مراجعین معطوف بود تا جایی که طی سالیان سکونتشان در قم، دهها تن از طلاب بی بظاعت تازه وارد به حوزه های علمیه را در منزل شخصی خویش اسکان، حمایت مالی و تحت پوشش قرار داده تا زمانی که خود ایشان توان و بنیه لازم برای تامین مخارج خویش را کسب نمایند.
پدر بزرگم در عمر پر برکتش بیش از چند ده سال نماز شب شان ترک نشد و هر شب بعد از نماز، یکصد نفر از حق داران را به اسم و شمارش تسبیح (از جمله اساتید دوره تحصیل شان ، اموات، همسایه ها، دوستان، اقوام، خانواده و...)  دعا می کردند و در نهایت ایشان هر روز پس از نماز صبح یک هزار آیه قرآن جهت هدیه ثواب آن به روح گذشتگان تلاوت می فرمودند که در سالهای آخر حیات شان به علت کم سو گشتن دیدگان همه آیات و ادعیه را هر صبح همچنان از حفظ زمزمه می نمودند و همین موجب شده بود از حافظه ای شگفت انگیز در تمام دوران حیات و حتی در کهولت سن بهره مند گردند.
زمانی که مطالعه خطوط ریز کتب موجود در کتابخانه شخصی ایشان که حاصل یک عمر تحصیل و تدریسشان در حوزه های علمیه قم بود برایشان سخت شد، کلیه کتب کتابخانه شخصی خویش (شامل بیش از صدها جلد کتاب نفیس و نایاب خطی و...) را به کتابخانه حضرت آیت الله مرعشی نجفی(ره) قم اهدا نمودند.
افتخار میکنم و همچنان درس می گیرم که تنها خواسته اکید این عالم ربانی از اهل بیت و اقوام و آشنایان خویش در روزهای آخری که در بخش مراقبت های ویژه بیمارستان قم بستری بودند در حالی که حتی توان پلک زدن هم نداشتند این بود که "فقط چند دقیقه دستگاهها را جدا کنید و کمک کنید تا وضو بگیرم و نمازم را بخوانم، با خدا کمی حرف دارم..."
همواره با بسیاری از سنت های غلط مرسوم در جامعه خویش جنگید و در شناساندن راه حق و نشان دادن تفاوت خوب و بد از هر تلاشی فروگذار نکرد و از آنجا که خود عالم عامل بود به عنوان نمونه حتی در روزهای آخر عمر پر برکتش امکان نداشت، حتی یک بار وعده ای غذا میل نماید در حالی که هنوز نماز اول وقتش را نخوانده باشد.
سر انجام پس از 90 سال عمر با عزت و کسب بهترین امتیازات از آزمون سخت بندگی، که فقط جرعه ای از بحر زلال زندگی اش در این چند سطر آمده بود، او در شامگاه پنجشنبه 16 شهریورماه 1391 در شهر مقدس قم دار فانی را وداع و به دیدار معشوق شتافت و به وصیت خودش در بهشت معصومه (س) با حضور جمعی از مریدان و دوستدارانش به خاک سپرده شد.
بدون شک پس از مرگ هر انسانی به ظاهر فقط یک تصویر از او اما با جزئیات بسیار، در ذهن آشنایانش نقش می بندد و تمام تلاش هر فرد آن است که این تصویر یادآور همه خوبی ها و حسنات و الگوهای ماندگار باشد.  برای من که نوه ایشان هستم این تصویر، مردی را نشان میدهد آرام و خداجو، اهل تقوا و یقین و به معنای واقعی کلمه "روحانی"

به قلم ناصر گلی(نوه فقید سعید)

زندگی نامه استاد اخلاق حضرت ایت الله عبدالخالق عبداللهی

زندگی نامه استاد اخلاق حضرت ایت الله حاج شیخ عبدالخالق عبداللهی کرمانشاهی اصفهانی(دامت برکاته)

 



حضرت آیه الله آقای حاج شیخ عبدالخالق عبداللهی کرمانشاهی اصفهانی در سال 1305 هجری شمسی در یکی از محلات قدیمی (پاقلعه) اصفهان در خانواده ای بسیار مذهبی و متدین به دنیا آمدند. مرحوم پدر ایشان از بازاریان متدین و خوشنام اصفهان بودند. ایشان نیز در اوان جوانی مدتی نزد مرحوم پدرشان کار میکردند.

ایشان دروس مقادمات و سطح را در اصفهان نزد اساتید حوزه علمیه  چون آيه الله سبزواری  و ... فراگرفتتند. و در درس خارج فقه و اصول را مرحوم آيه الله حاج آقا رحیم ارباب که علمای بزرگ آن زمان اصفهان بوند شرکت نمود.

از اساتید بنام دیگر ایشان در اصفهان مرحوم آیت‌الله حاج سید حسین خادمی اصفهانی، رئیس حوزه علمیه اصفهان و بزرگ علمای اصفهان بود.

پس از مهاجرت به قم به مدت سه سال در درس فقه آیه الله العظمی بروجردی، شش سال در دروس فقه و اصول مرحوم حضرت امام خمینی (ره)  و مدتی نیز در دروس آیه الله العظمی آقای گلپایگانی شرکت نمود. علاوه بر این از محضر بزرگانی چون آیه الله العظمی بهجت (ره) نیز کسب فیض نمودند.

همچنین در دروس علامه طباطبایی حاضر و فلسفه را نرد آن فیلسوف و مفسر بزرگ فراگرفتند.

علاقه و شیفتگی ایشان به حضرت امام خمینی (ره) تا به آن حد بود که منزل خود را در کنار مسجد سلماسی (که حضرت امام در آن مسجد اقامه جماعت می‌نمودند) انتخاب کرده و هنگام نماز همواره نزدیک ‌ترین فرد به امام  بودند.  

از جمله هم درسان و هم بحثی‌ها ایشان در مدتی که در دروس حضرت امام خمینی شرکت می‌کردند را می‌توان از حضرت آیه الله آقای مظاهری و آیه الله مومن قمی  و مرحوم آیه الله   حاج شیخ حسن تهرانی نام برد.

 

 

مهاجرت به کرمانشاه

 

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَالَّذِينَ هَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أُوْلَـئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

 

آیه الله عبداللهی این آیه شریفه را سرلوحه خود قرار داده و در دوران حیات خویش با چشم پوشی از موقعیتهای اجتمائی بسیار دست به مجاهدتی بزرگ ومهاجرتی سرنوشت ساز زدند.  

ایشان در خلال دوران تحصیل چندین سفر تبلیغی به شهر کرمانشاه داشتند. در آن زمان منطقه کرمانشاه به جهت فرهنگی و دینی دارای مشکلات و کمبودهای فراوانی بود. و از سوی دیگر حوزه علمیه قوی و پررونقی که بتواند جوابگوی این کمبودها باشد نیز در کرمانشاه نبود. و میطلبید عالمانی چند از دیگر مناطق سختی ها را تحمل نموده و به اقامه و گسترش فرهنگ و احکام اسلامی در آن منطقه بپردازند.

  

ایشان پس از تبعید حضرت امام خمینی به نجف و دوری از استاد ومراد خود، با آگاهی از نیاز شدید منطقه کرمانشاه، تکلیف و وظیفه الاهی خود را در آن دیدند که به درخواست مردم آن منطقه جواب مثبت داده  و با مهاجرت به آن شهر و تحمل رنج غربت و سختی های فراوان در آن شهر اقامت نمایند.

هرچند برخی از دوستان و هم درسی های ایشان به جهت شایستگی  ها و قابلیت هایی که در ایشان میدیدند او را از ترک حوزه علمیه قم منع می نمودند و میخواستند که برای ادامه اشتغالات علمی و انجام خدمت در مسئولیت های سنگین تر در حوزه علمیه باقی بمانند، اما از آنجا که ایشان وظیفه شرعی و الهی خود را در پاسخگوئی به نیاز فراوان و درخواست مکرر مردم کرمانشاه دیده بود، با فدا نمودن آینده علمی و موقعیت های بهتر و تحمل سختی های غربت و دوری از وطن و اقوام و دوستان به آن منطقه  مهاجرت نمودند.

با اقامت ایشان در شهر کرمانشاه فصل جدیدی از فعالیت های تبلیغی، علمی ، سیاسی و مبارزاتی ایشان آغاز شد.

 

 

تبلیغ برای مرجعیت امام خمینی (ره)

 

شناخت و آگاهی آیه الله عبداللهی از ابعاد علمی عرفانی شخصیت بی نظیر امام خمینی (ره) در دوران تحصیل در حوزه علمیه قم، ایشان را بر آن داشت تا به محض اقامت در منطقه کرمانشاه درصدد شناساندن آن بزرگ مرد فرزانه به مردم آن منطقه باشد. ایشان از اولین مبلغان مرجعت امام خمینی در آن منطقه بوده و حتی هم اکنون نیز بسیاری از متدینین شهر شناخت خود را از امام خمینی به واسطه ایشان می دانند.

تهیه و انتقال رساله های توضیح المسائل امام خمینی به کرمانشاه و پخش آن در میان مردم آن منطقه به رغم ممنوعیت آن از سوی رژیم پهلوی و برخوردها و تهدیدهای دستگاه اطلاعات و امنیت رژیم با ایشان هنوز در ذهن و خاطره مردم متدین آن منطقه باقی است. مأمورین دستگاه ساواک شاه چندین مرتبه با مراجعه به منزل ایشان و تفتیش آن در پی یافتن عامل توریع رساله های امام خمینی بودند. در مواردی ایشان مجبور بودند رساله های امام خمینی را برای آن که از چشم مأمورین رژیم مخفی بماند درون زیر زمین و یا پشت بام همسایگان مخفی نمایند.

 

فعالیت های مبارزاتی و سیاسی

 

در دوران انقلاب، آیه الله عبداللهی همراه با دیگر اعضاء جامعه روحانیت کرمانشاه (آیه الله نجومی، مرحوم آیه الله حاج آخوند،  شهید محراب آیه الله اشرفی اصفهانی (ره)، مرحوم آیه الله حاج شیخ محمد رضا کاظمی، حجه الاسلام زرندی) به تبین اندیشه های امام خمینی و انشار بیانیه هایی بر ضد نظام و دعوت مردم برای شرکت در جلسات و راهپمایی ها پرداختند.

ایشان در تشکیل جلسا علما و اعضاء جامعه روحانیت چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن تقش بسزایی داشته، عامل اصلی تشکیل جلسات ایشان بودند. و به همین جهت اداره ساواک در موارد متعددی ایشان را دستگیر و زندانی نمودند.

عوامل ساواک که نسبت به ایشان حساس بودند در مواردی تحمل سخرانی های ایشان را نداشته و ایشان را از وسط منبر پایین کشانیده و زندانی نمودند.

آیه الله عبداللهی در سخرانی مراسمی که از طرف علما به مناسبت چهلمین روز رحلت مرحوم کافی در مسجد آیه الله بروجردی برگزار شده بود و شبستان بزرگ مسجد و خیابان مقابل مسجد مالامال  از جمعیت بود، در تمجید از امام خمینی خطاب به دستگاه پهلوی کرده و میگویند:

«  ... رساله های امام بدون نام چاپ می شود، شما از نام خمینی خوف دارید در حالیکه خدا اسم و محبت ایشان را در دلهای جوانان قرار داده است؛ در اصفهان بچه ها وقتی میخواهند از پله بالا روند، یا علی و یا خمینی می گویند.... .»

 

همین سخرانی موجب تحریک مردم شده، و در پی آن راهپیمائی بر علیه شاه صورت میگیرد و مردم در مقابل استانداری تجمع می کنند. آیه الله شهید اشرفی اصفهانی پس از سخنرانی دست ایشان را گرفته و از ایشان تمجید مینمایند و میگویند ما همه جوره آماده حمایت از شما هستیم.

فردای آن روز زمانی که ایشان قصد داشتند از نماز جماعت صبح به منزل عزیمت نمایند مأمورین ساواک ایشان را به بهانه رسانیدن سوار بر خودرو میکنند و تا در منزل میرسانند. عده ای دیگر از مأموران نیز از قبل منزل را تحت نظر گرفته و سپس با تفتیش منزل ایشان را دستگیر و عازم تهران نمودند و در سلول انفرادی زندان نمودند.

ایشان از خاطرات این زندان نقل می نمایند که «وضعیت این سلول به گونه ای بود که حتی نفس کشیدن در آنجا برایم مشکل بود و گاه مجبور می شدم برای تنفس بهتر صورتم را به زمین گذاشته و از زیر در نفس بکشم»

به دنبال دستگیری ایشان جوانان انقلابی کرمانشاه در چند نقطه شهر دست به تحرکات و ناآرامی هایی زده و عده ای نیز در منزل آیه الله شهید اشرفی اصفهانی تحصن نموده و خواستار آزادی ایشان شدند. ساواک با دیدن این تحرکات و از ترس گسترش آن سریعا ایشان را آزاد نموده و با هواپیما به کرمانشاه منتقل نمودند.

از آنجا که ساواک میدانست عامل برخی از تحرکات بر علیه شاه  آیه الله عبداللهی است، زمانی که شاه قصد داشت به کرمانشاه سفر کند از چند روز قبل ایشان را دستگیر و روانه زندان میکند تا مبادا ایشان موجب تحرک مردم شده و حرکت و آشوبی در شهر بر علیه دستگاه شاه رخ دهد.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار نظام مقدس جمهوری اسلامی آیه الله عبداللهی از هیچ خدمتی جهت پیشرفت این نظام الهی فرو گزاری ننمودند. پیگیری مستمر ایشان در وحدت نظر علمای کرمانشاه و تشکیل جلسات جامعه روحانیت کرمانشاه که هر از چندگاه در منزل یکی از علماء برگزار میگردید از جنله موارد بود که بسیار مورد اهتمام و توجه ایشان بود.

در اوایل انقلاب ایشان به همراه شهید آیه الله حاج آقا بهاء الدین محمدی عراقی از سوی نمایندگان حضرت امام خمینی به عنوان قاضی دادگاه انقلاب منصوب شدند و مدتی خدمت نمودند.

در دوره اول مجلس شورای اسلامی به اصرار آقایان علمای و جوانان حزب اللهی شهر به عنوان کاندیدای مجلس شورای اسلامی معرفی شدند ولیکن قبل از انتخابات از این امر کناره گیری نمودند.

در دوران حیات مبارک شهید محراب آیه الله اشرفی اصفهانی ایشان به عنوان یاری دیرین وهمراهی صمیمی همواره مورد توجه خاص آن بزگوار بودند و در غیاب ایشان اقامه نماز جمعه می نمودند.

پس از شهادت آیه الله اشرفی اصفهانی، آیه الله موحدی کرمانی که از سوی امام خمینی (ره)  به عنوان امام جمعه کرمانشاه منصوب شده بودند به جهت مسئولیت هایی که در تهران داشتند اغلب رزهای جمعه کرمانشاه نبودند و بسیاری از جمعه ها نماز جمعه به امامت آیه الله عبداللهی اقامه میگشت.

 

 تدریس در حوزهای علمیه و دانشگاهها

 

بخش دیگری از فعالیتهای ایشان در مدت اقامت در کرمانشاه اشتغال به فعالیت های علمی و تدریس دروس حوزوی بوده است. تدریس کتاب رسائل و مکاسب، تفسیر قرآن و همچنین تدریس اخلاق در تمامی حوزه های علمیه کرمانشاه و یا تدریس برای جمعی از طلاب در منزل از آن جمله است.

بسیاری از شاگردان ایشان هم اینک در حوزه علمیه قم و یا کرمانشاه مشغول تحصیل و یا دیگر فعالیت های حوزوی هستند.

تدریس در تمامی دانشکده های شهر از دیگر فعالیت های مستمر ایشان بوده است. علاقه وافر و توجه خاص ایشان به جوانان، ایشان را وا داشته که با تمامی مسئولیت های دیگر، همواره تدریس اخلاق و معارف اسلامی برای دانشجویان را جزء برنامه خود قرار دهند

برنامه های مستمر تبلیغی

 

سال های متمادی است که مسجد صباغ شهر کرمانشاه شاهد حضور عاشقانه این عالم بزرگ کرمانشاه در این مسجد است. و مومنین و جوانان آن شهر با صدای دلنشین ایشان نماز صبح و مغرب و عشاء را اقامه کرده و از نصایح اخلاقی ایشان بهره می برند. و به همین جهت این مسجد یکی از معدود مساجد گرم و پررونق شهر کرمانشاه است. برنامه تفسیر قرآن  و تفسیر ادعیه ائمه علیهم السلام و درس اخلاق از برنامه های دائمی ایشان در این مسجد است.

همچنین ایشان قریب به سی سال است که نماز جماعت ظهر و عصر را در مسجد بزرگ پالایشگاه کرمانشاه اقامه و سپس اندکی برای مومنین صحبت می نمایند.

از برنامه های مهم دیگر ایشان برنامه رادیویی معارف و احکام اسلامی است که تقریبا از سالهای ابتدایی انقلاب به صورت مستمر و روزانه از شبکه رادیوئی استان پخش میگردد. مردم کرمانشاه هر روز قبل از قرآن و اذان ظهر، صدای بیان احکام و معارف ایشان را از منارها و بلندگوهای مساجد شهر شنیده و با آن انس دیرینی دارند.

 

حضور مستمر در کنار رزمندگان اسلام

 

از دیگر برنامه های آیه الله عبداللهی حضور مستمر در میان رزمندگاه اسلام در جبهه های جنگ و یا پادگان های ارتش و سپاه بوده است. ایشان چهره ای آشنا برای بسیجان و سپاهیان در پادگان های غرب کشور بودند. در مواردی ایشان ساعت ها در میان  رزمندگان بوده و با برای آنان سخنرانی و اقامه جماعت میکردند، با آنان غذا میخوردند و گاه در برنامه های رزمی و ورزشی آنان شرکت می کردند.

در زمان جنگ در مواردی حضور ایشان در خط مقدم جبهه موجب صدماتی بر ایشان شده بود و پزشکان ایشان را از ادامه این برنامه ها و حتی از شنیدن هر گونه صدای انفجار منع نموده بودند. 

 

توجه خاص به شهیدان

 

آیه الله عبداللهی ارادتی ویژه به شهدای انقلاب و جنگ دارند. ایشان در حقیقت به شهیدان عشق می ورزند و با آنان زندگی می کنند. حضور مستمر در مراسم تشیع شهدای جنگ و اقامه نماز بر پیکر این عزیزان از برنامه های همیشگی ایشان در دوران جنگ بود. تقید ایشان به حضور در مراسم به گونه ای بود که به  بنیاد شهد سفارش نموده بودند که هر گاه شهیدی را برای تشیع آوردند با ایشان تماس گرفته شود و ایشان به محض اطلاع با تعطیلی سایر برنامه های خود بر پیکر آنان حاضر میشدند. نماز بر پیکر عموم  شهیدای شهر کرمانشاه را ایشان اقامه کردند. و حتی گاه که تعداد شهدا زیاد بود ایشان مقید بودند بر ای هر یک از آنان به صورت جدا جدا اقامه نماز نمایند. بعد از مراسم تشیع نیز مقید بودند در منازل تک تک شهدا حاضر شوند و از خانواده آنان تفقد نمایند.

ایشان به جهت علاقه وافری که به شهدا داشتند عکس بسیاری از شهدا را در اتاق مطالعه خود نصب و مقید بودند حتی الامکان وصیتنامه شهدا را مطالعه کنند و مطالب بلند آن را در مجالس و سخرانی های خود استفاده کنند.

 

توجه ویژه به نیازمندان و ایتام

 

توجه واهتمام خاص به نیازمندان و ایتام از دیگر برنامه های مستمر آیه الله عبداللهی است. هرچند که ایشان در این استان دارای مسئولیت رسمی و دولتی نیستند ولی بنا به وظیفه الاهی خود و به عنوان عالم مورد اعتماد و احترام شهر در حد امکان خود به این امر توجه . ایشان به نموده اند.ایشان به همراهی مومنین مسجد صباغ  و عده ای از معتمدین اهل بازار صندوق قرض الحسنه و مرکزی جهت رسیدگی به نیازمندان تشکیل داده و به صورت کمک های بلاعوض، وام قرض الحسنه، بستری نمودن بیماران تهی دست، ساخت و ساز و تعمیرات منازل نیازمندان و ... این وظیفه الهی خود را به انجام می رسانند.

 

آیه الله عبداللهی بر مزار استاد خود مرحوم ارباب/ اصفهان تخته فولاد