ایت الله العظمی جلیلی کرمانشاهی:شیخ رجبعلی خیاط باطن اشخاص را می گفت

شیخ رجبعلی خیاط باطن اشخاص را می گفت
آدمی بود خیاط به نام شیخ رجبعلی خیاط من اسمش را شنیده بودم مرد عارفی بود .وقتی قم درس می خواندم یک سفر رفتم تهران دیدنش منزلش در اسماعیل بزاز بود،پایین تهران.پرسان پرسان خانه اش را پیدا کردم،در زدم کسی آمد. گفتم:جناب شیخ تشریف دارند؟می خواهم خدمتشان برسم گفت:باید اجازه بگیرم .رفت و آمد گفت:بفرما.ما رفتیم یک حیاط مختصری داشت،خیلی کوچک . یک پیرمردی بود نشسته بود پای کرسی،از این لباس ها هم نیم بند کنار اتاقش بود خب چون خیاط بود.به من گفت :آ شیخ از کجا می آیی؟ سواد چندانی هم نداشت فقط عارف بود. گفت آ شیخ از کجا می آیی؟گفتم از قم.گفت درس برای چه می خوانی؟گفتم می خواهم ملا بشوم.گفت همین؟ملا شدن را نم خواهی مقدمه وصل شدن قرار دهی؟گفتم:من مرد این کار نیستم.گفت:خب زن این کار باش،مگر فضه نبود.بعد شروع کرد به نصیحت کردن من.گفت:آشیخ اگر می خواهی به جایی برسی باید قدمی که بر می داری برای خدا باشد،معاشرت می کنی برای خدا ،احسان می کنی برای خدا،اگر تمام کارمایت را برای خدا کردی به جایی می رسی والا خودت را زحمت نده.یک کم دعا به من نشان داد وآمدم به قم. یک مرتبه دیگر زد به سرم و شب جمعه ای رفتم سراغش.این دفعه بلد بودم و صاف رفتم در خانه اش.این سفر که رفتم طبقه بالا نشسته بود ویکی دو نفر دیگر هم جلوی دستش بودند. یکی شان را شناختم،دکتر شیخ استاد شیمی دانشگاه بود . این داشت دعا می خواند،مثل اینکه دعای کمیل بود.این دعا را که می خواند مثل این بود که ذرات این اتاق با او می خواند،عجیب بود عجیب،یک عالم ملکوتی داشت،عجیب و غریب من را جذب کرده بود.نکته اینجاست که از من پرسید آ شیخ می خواهی بری اداره؟گفتم نه .گفت :پس چرا درس حقوق خواندی؟همان وقتی بود که من و آقا موسی(امام موسی صدر) می رفتیم درس دانشکده حقوق. گفتم:درس خواندم اما نمی خواهم بروم اداره .باز شروع کرد به نصیحت کردن.ما پاشدیم آمدیم. بعد رو کرد به آن چند نفر مریدهایش گفت :این اگه بیاد تو میدان خوب میشه.من هم نرفتم میدان و در عرفان کاری نکردیم.چندی بعد شنیدم فوت شده و رفتم سر قبرش.مرد با قابلیتی بود ،باطن اشخاص را می گفت. مثلا اگر اشخاصی می رفتند پیشش یک عیبی در هر کدامشان می دید ، نمی گفت:تو این عیب را داری.در ضمن نصیحتی که می کرد عیب او را هم می گفت.اما نمی گفت تو این عیب را داری.یک بار کسی کار بدی کرده بود رفتیم نماز خواندیم، بعد شروع کرد به سخنرانی کردن ،عیب آن شخص را غیر مستقیم در سخنرانی اش گفت، این طور بود .در ابن بابویه دفن است.یک سفر که در تهران بودم، پیاده می رفتم، دیدم جیپی نگه داشت ومن را سوار کردو در ضمن گفت :شما شیخ رجبعلی خیاط را می شناسید؟گفتم: من مریدشم.گفت:من پسرشم و خیلی به من محبت کرد ومن را آورد خانه.بعد خیلی برایش ادب گذاشتیم و رفتیم سر قبرش در ابن بابویه.آنجا قبرش مزار است،زیارت می کنند و مردم می آیند.شیخ رجبعلی خیاط مرد با واقعیتی بود.
عکس بالا از استقبال بی نظیر و صد ها هزار نفری مردم ولایت مدار کرمانشاه از رهبر معظم انقلاب در مهر ماه1390است.