چگونگی ورود تشیع به کرمانشاهان و گسترش آن در غرب ایران

در قرن دوم هجری قمری غالباً شیعیانی که تحت تعقیب دستگاه خلافت بودند، به سمت ایران مهاجرت می‏کردند. مسیر اصلی مهاجرت شیعیان که اغلب از عراق به ویژه از شهرکوفه به سمت ایران می‏آمدند، از استان کرمانشاه فعلی می‏گذشت. شهر‏های حُلوان (سرپل ذهاب)، قرمیسین (کرمانشاه) و دینور در مسیر جادۀ اصلی کوفه به خراسان و نواحی مرکزی و شمالی ایران قرار داشتند. مسیر عبور کاروان‏هایی که از آذربایجان و نواحی شمالی ایران به سوی عراق می‏رفتند، از دینور و کرمانشاه و سرپل ذهاب عبور می‏کرد. کاروان‏هایی نیز که از عراق به سوی نواحی مذکور می‏رفتند، از سرپل ذهاب و کرمانشاه و دینور می‏گذشتند. مسیر عراق به ایران از سرپل ذهاب تا دینور مشترک بود. در ناحیۀ دینور، مسیر آذربایجان و نواحی شمالی ایران مانند قزوین و دیلمان یا گیلان جدا می‏شد و از دینور به سوی شمال می‏رفت. مسیر نواحی مرکزی مانند اصفهان نیز از ناحیۀ دینور به سوی نهاوند و از آن جا به سمت اصفهان و دیگر نواحی مرکزی ایران می‏رفت. البته مسیر دیگری نیز در نواحی کنگاور از آن مسیر جدا می‏شد و به اسدآباد و همدان می‏رفت. بنابراین شیعیان مهاجر در مسیر مهاجرت به ایران، با مردم کرمانشاهان برخورد و تماس داشتند.

از اواسط قرن دوم، نمایندگان و وکلای ائمۀ اطهارE در نواحی شیعه نشین ایران فعال شدند. وکلا و نمایندگان ائمۀ اطهارE بین سرزمین ایران و عراق رفت و آمد می‏کردند. در این ایام امامان شیعهE غالباً در عراق به سر می‏بردند. در زمانی که امامA در مدینه حضور داشت، باز هم غالباً نمایندگان امامA از مسیر عراق به ایران می‏آمدند. در این رفت و آمدها، مسیر عبور نمایندگان ائمهE نیز غالباً منطقۀ کرمانشاهان بود. در این رفت و آمد‏ها مردم این منطقه با شیعیان و وابستگان به خاندان پیامبر اکرم9 و یاران و نمایندگان ائمۀ اطهار برخورد می‏کردند و با تشیع آشنا می‏شدند. این مهاجرت‏ها بذر تشیع را در سرزمین جبال از جمله منطقۀ کرمانشاهان پاشید.

ناگفته نماند که مهاجران شیعه کمتر در مناطق غرب ایران مستقر می‏شدند، زیرا این مناطق به مرکز خلافت و شهر کوفه نزدیک بود. کوفه محل استقرار حاکم ایران از جانب دستگاه خلافت بود. از این رو شیعیان در نواحی غربی ایران از تعقیب و آزار دستگاه خلافت و حاکم کوفه نشین در امان نبودند، بنابراین گسترش و نفوذ تشیع در منطقۀ غرب ایران دیرتر از نواحی مرکزی آن صورت گرفت. البته منطقۀ کرمانشاهان به ویژه حلوان (سرپل ذهاب)، قرمیسین (کرمانشاه) و دینور به علت قرار گرفتن در مسیر حرکت کاروان‏هایی که از عراق به ایران می‏آمدند، زودتر از دیگر مناطق غرب ایران تحت تأثیر تشیع قرار گرفتند و به تشیع گرایش پیدا کردند، بدین جهت آثار حضور تشیع در این منطقه را در قرن‏های دوم و سوم هجری قمری می‏توان یافت. آثار تشیع در منطقۀ غرب ایران، قرن دوم کم رنگ، ولی در قرن سوم پررنگ و آشکار و در قرن چهارم چشمگیر است.

گفتنی است که در قرن چهارم به علت حاکم شدن آل بویه بر سرزمین ایران به ویژه نواحی غربی ایران، تشیع در این منطقه گسترش بیشتری یافت، زیرا شیعیان در سایۀ آل بویه آزادی نسبی به دست آورده بودند و از جانب دستگاه خلافت کمتر احساس خطر می‏کردند. در این بین نقش خاندان حَسْنَوَیْه از کُرد‏های بَرْزَکانی (بَرْزِیکانی) که حدود 60 سال بر نواحی غرب ایران از جمله استان‏های کرمانشاه، همدان، کردستان و لرستان در قرن چهارم حکومت کردند، برجسته است. خاندان حسنویه زمینۀ گسترش تشیع در منطقۀ غرب ایران را بیش از پیش فراهم ساختند. خدمات فرهنگی و رفاهی آل حسنویه و خدمت رسانی به مسافران و زائران خانۀ خدا و عدالت ورزی آنان، به ویژه بدر بن حسنویه، همچنین آثار تمدنی آنان مانند مسجد جامع دینور و قلعۀ سرماج که به دست آنان بنا شد، کم نظیر و زبانزد بودند.[35]

حکومت این خاندان به گسترش تشیع در کرمانشاهان کمک کرد. به گفتۀ یکی از محققان کرمانشاهی، حاکمان آل حسنویه در اعتقاد و احترام و جانبداری از تشیع علوی سعی وافر داشتند و تمام آداب و رسوم مذهبی را در کرمانشاهان رواج دادند.[36]

آثار تشیّع در کرمانشاهان، در اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم هجری قمری

قراین و شواهد حضور تشیع در نواحی غربی ایران به ویژه در دوران مورد بحث ما بسیار کم رنگ است، زیرا در آن دوران، شیعیان در شرایطی بسیار سخت زندگی می‏کردند. از دوران خلافت متوکل عباسی (232-248 هـ ق. ) به بعد شرایط بسیار سخت‏تر و عرصه بر شیعیان تنگ‏تر شد. در نواحی غربی ایران کسی نمی‏توانست به راحتی از شیعه سخن بگوید و تشیع را مطرح کند. ارتباط مستقیم با امامA بسیار سخت بود و شیعیان به واسطۀ وکلا و نمایندگان امامA با آن حضرت ارتباط برقرار می‏کردند. در چنین شرایطی سازمان وکالت، امور شرعی شیعیان و ایجاد ارتباط بین آنان با امامA را به عهده داشت. به هر حال شیعیان در شرایط سختی به سر می‏بردند و دستگاه خلافت سعی می‏کرد آنان را نابود کند و نشانی از شیعه باقی نگذارد.

ناگفته نماند که نگارش تاریخ در آن زمان به دست اهل سنت و عالمان دربار خلافت و وابستگان به سلاطین و حکومت‏ها بود. آنان بودند که به اسناد و مدارک دسترسی داشتند و از ناحیۀ حکومت حمایت مادی و معنوی می‏شدند. از این رو در کتب تاریخ، کمتر سخنی از تشیع و شیعیان به میان آمده است. اگر آنان به مناسبتی سخنی دربارۀ تشیع گفته‏اند، سعی کرده‏اند به نحوی سخن بگویند که تشیع را مذهبی انحرافی و مشکل آفرین جلوه دهند، بنابراین تنها با بررسی و مطالعۀ کتب تاریخی نمی‏توان اطلاعات کافی دربارۀ شیعیان آن دوران، به ویژه شیعیان غرب ایران کسب کرد. از این رو باید به سراغ کتب دیگری از قبیل کتب رجال، انساب، حدیث، تراجم، جغرافیا و امثال آن‏ها به ویژه کتاب‏هایی که به وسیلۀ شیعیان نوشته شده، رفت.

از کتب رجالی و حدیثی استفاده می‏شود که در زمان امامتِ امام جوادA (203-220 هـ ق. )، جمعیت شیعیان کرمانشاهان به ویژه شهر دینور به اندازه‏ای بود که امامA نماینده‏ای در آن شهر تعیین کرد. ابوالحسن علی بن حسن بن حسین بن حسن افطس دینوری، از نوادگان امام سجادA که صاحب علم و فضل بود، در جایگاه وکیل و نمایندۀ امام جواد در دینور منصوب شد.

ابن عِنَبَه در ترجمۀ علی بن حسن دینوری می‏نویسد:

ابوجعفر محمد الجواد بن علی الرضا بن موسی الکاظمA به او فرمود که متوطن دینور شود، پس امتثال امر او کرد و به آن جا منصوب شد.[37]

علی بن ابی الغنائم در کتاب «المجدی» می‏نویسد:

... ابوجعفر ثانی به او امر کرد که در دینور متوطن شود.[38]

این گزارش نشانگر آن است که در عصر امام جوادA، اوایل قرن سوم، گروه قابل توجهی از شیعیان در دینور حضور داشته‏اند که امامA نماینده‏ای به آن جا فرستاده است، پس می‏توان گفت که در قرن دوم نیز شیعیانی در دینور حضور داشته‏اند، زیرا آن جمعیت قابل توجه در اول قرن سوم به یکباره در دینور گرد نیامده‏اند، بلکه پیش از آن نیز شیعیان در دینور حضور داشته و به مرور زمان افزایش یافته‏اند. مؤید این مطلب، سخن مرحوم مامقانی در تنقیح المقال است که می‏گوید:

شیخ طوسی در رجال خود، «حسین راوندی دینوری» را از اصحاب امام رضا شمرده است.[39]

البته شیخ طوسی از حسن راوندی دینوری نیز نام برده و او را نیز از اصحاب امام رضا دانسته است.[40] این بدان معناست که در قرن دوم، شیعیانی در دینور بوده‏اند، به طوری که از میان آن‏ها شخصیت‏هایی مانند حسن و حسین راوندی دینوری رشد کرده که از اصحاب امام رضا بوده‏اند.

آثار و نشانه‏های تشیع در کرمانشاهان در زمان امام هادیA

در زمان امامت امام هادیA (220-254ق.)، مردم کرمانشاهان با سازمان وکالت و نمایندگان ائمه آشنا بوده، با آن‏ها ارتباط داشته‏اند. در کتب رجالی آمده که علی بن عبیدالله دینوری معروف به جَبَلی از شیعیان و دوستداران ائمۀ اطهارE بوده است. او نامه‏ای در بارۀ «فارس بن حاتم قزوینی» و برخی امور مالی به امام هادیA نوشت و آن را به واسطۀ ایوب بن نوح، نماینده و وکیل امام به آن حضرت رساند و جواب آن را نیز از وکیل امام دریافت کرد. تفصیل این روایت در کتاب ارزشمند رجال کشی آمده است.[41] مامقانی در این باره می‏نویسد:

از حدیثی که کشی دربارۀ «فارس بن حاتم قزوینی» آورده، استفاده می‏شود که علی بن عبیدالله دینوری از دوستداران مخلص امام هادی بوده است. همچنین استفاده می‏شود که فرستادن اموال برای امامA روش و سیرۀ او بوده است. این کار یا به علت متمول بودن آن شخص و یا وکیل بودن او از جانب امامA [در دینور] بوده است.[42]

این روایت حاکی از حضور چشمگیر شیعیان در کرمانشاهان به ویژه دینور در آن دوران و ارتباط آنان با سازمان وکالت و نمایندگان ائمه است.

گزارش‏های تاریخی دیگری نیز وجود دارد که حاکی از حضور قابل توجه شیعیان در دورۀ خلافت متوکل عباسی (232-248 ق.) که معاصر امامت امام هادیA بود، در دینور است. ابن خلکان به مناسبت ترجمۀ احوال متوکل[43] خبری نقل کرده است که نشانگر این موضوع است. در این جا گزارش ابن خلکان با کمی تصرف و تلخیص نقل می‏شود:

در دینور شیخی بود به نام بِشْر جعاب که شیعه و امامی مذهب بود. او پیروانی داشت که گرد او جمع شده، مطالبی از او فرا می‏گرفتند و عقاید خود را از وی اخذ می‏کردند. جاسوس متوکل در دینور به او گزارش داد که شخصی رافضی در دینور هست که گروهی از رافضیان گرد او جمع می‏شوند و رافضی‏گری را از او فرا می‏گیرند. این گروه صحابه را سب می‏کنند.

متوکل به وزیرش دستور داد که نامه‏ای به حاکم دینور بنویسد تا بِشْر جعاب و پیروانش را به بغداد بفرستد. هنگامی که نامه به دست حاکم دینور رسید بسیار نگران و غمگین شد، زیرا بِشْر جعاب، دوست صمیمی او بود.[44] او بِشْر را فرا خواند و نامه را به او نشان داد. بشر گفت: نگران نباش. من پیشنهادی دارم که اگر به آن عمل کنی مشکلی پیش نخواهد آمد. گفت: پیشنهادت چیست؟ گفت: شخص دیگری در دینور هست که بشر خفاف (کفشدوز) نام دارد که فردی ابله و فراموش کار و مایۀ مسخره و مضحکۀ مردم دینور است. شما می‏توانید با تغییری اندک نام او را به جای نام من جا بزنید و گزارش وضعیت او را برای دربار خلافت نوشته، او را به بغداد بفرستید.

حاکم دینور بسیار خوشحال شد و با تغییرات جزئی جعاب را تبدیل به خفاف کرد و گزارش احوال او را برای بغداد نوشت و او را به همراه گروهی از شیعیان به بغداد فرستاد. او سفارش کرد که بشر خفاف را جلو بیندازند تا مورد سؤال قرار گیرد. بدین ترتیب او با سخنان خودش همه را به خنده خواهد انداخت و موضوع اصلی فراموش خواهد شد.

آنان را به دربار متوکل بردند. متوکل در پشت پرده قرار گرفت و آنان را در مجلس نشاندند. وزیر از بشر پرسید: تو بشر خفاف هستی؟ بشر جواب مثبت داد. وزیر گفت: خبری دربارۀ شما به خلیفه رسیده است و می‏خواهد از صحت و سقم آن باخبر شود. بشر گفت: ما حاضریم. وزیر گفت: به خلیفه خبر رسیده که گروهی دور تو جمع می‏شوند و به رافضی‏گری و سب صحابه می‏پردازید. بشر گفت: من چیزی از این موضوع نمی‏دانم. وزیر گفت: من دستور دارم که از مذهب شما جست و جو کنم، سپس از بشر پرسید: دربارۀ سَلَف[45] چه می‏گویید؟ بشر گفت: خدا سَلَف را لعنت کند. وزیر گفت: وای بر تو! آیا می‏دانی چه می‏گویی؟ گفت: آری، خدا سلف را لعنت کند. خادمی از جانب متوکل بیرون آمد و به وزیر گفت: برای بار سوم سؤال کن. اگر همین حرف را تکرار کرد و بر عقیدۀ خود استوار ماند گردنش را بزن. وزیر به بشر گفت: بار دیگر از تو می‏پرسم اگر از این عقیده‏ای که داری توبه نکنی و بر نگردی، دستور می‏دهم تو را بکشند. حالا بگو ببینم نظرت دربارۀ سلف چیست؟ بشر گفت: خدا سلف را لعنت کند که خانه‏ام را خراب، زندگی‏ام را مختل، مالم را تلف و فقیرم کرد. وزیر پرسید: چگونه؟ بشر گفت: من کفش‏هایی که تولید می‏کنم به صورت معاملۀ سلف به مردم می‏فروشم که سر خرمن و موقع برداشت محصول پول مرا بدهند، ولی هنگام برداشت محصول به بهانه‏های واهی حقم را نمی‏دهند. هنگام فرا رسیدن زمستان دوباره مراجعه می‏کنند و از من کالا می‏خواهند. آنان دوباره وعدۀ سرخرمن می‏دهند و قسم یاد می‏کنند که این بار هنگام برداشت محصول حق گذشته و آینده‏ام را با هم می‏دهند. منِ بیچاره دوباره فریب قسم‏ها و وعده‏های دروغ آنان را می‏خورم و کالا‏های خود را به صورت سلف به آنان می‏فروشم، ولی باز هم سرخرمن خلف وعده می‏کنند و حق مرا نمی‏پردازند، بدین گونه، سلف مرا فقیر و بیچاره کرده است. در این هنگام صدای خنده‏ای بلند از پشت پرده شنیده شد. خادم خلیفه بیرون آمد و به وزیر گفت: آن‏ها را رها کنید.

بشر و همراهانش آزاد شدند تا به دینور برگردند، ولی هنوز در محوطۀ دارالخلافه بودند که برخی از اطرافیان خلیفه گفتند: جاسوس ما تا به چیزی اطمینان پیدا نکند گزارش نمی‏دهد. لازم است بیشتر تحقیق کنیم. دستور داده شد که دوباره برگردند و در مجلس بنشینند. بعضی از اهالی دینور گفتند که این بار اوضاع فرق می‏کند و باید جدی حرف بزنیم. وزیر رو به جماعت کرد و گفت: جاسوس ما کسی نیست که بی دلیل چیزی گزارش کند و بدون علم و آگاهی چیزی بنویسد، از این رو خلیفه می‏خواهد بیشتر تحقیق و دقیق‏تر شما را امتحان کند. گفتند: هر چه به تو امر شده انجام بده. وزیر پرسید: بهترین مردم بعد از رسول خدا9 چه کسی است؟ گفتند: علی بن ابی طالبA. خادم خلیفه خبر داد که این مذهب خلیفه است.[46] گفتند: سپاس خدای را که خلیفه را در دینش توفیق داده و ما را نیز توفیق داده که تابع و موافق مذهب او باشیم. وزیر از آنان پرسید: دربارۀ ابوبکر چه می‏گویید؟ گفتند: خدا رحمتش کند جز خیر دربارۀ او نمی‏گوییم. وزیر گفت: دربارۀ عمر چه می‏گویید؟ گفتند: خدا رحمتش کند ولی ما او را دوست نداریم. وزیر پرسید: چرا؟ گفتند: چون او سرورمان عباس، عموی پیامبر را جزو شورای خلافت قرار نداد و او را از این شورا بیرون کرد. در این هنگام صدای خنده‏ای بلندتر از اول از پشت پرده شنیده شد. خادم خلیفه بیرون آمد و گفت: خلیفه می‏گوید که آن‏ها را برگردانید و پولی نیز برای خرجی سفر به آنان بدهید. آن‏ها از گرفتن پول امتناع کرده، گفتند: ما به این پول نیاز نداریم. در بین مسلمانان کسانی هستند که به این پول نیازمندترند. سپس همگی به سلامت به دیار خود بازگشتند.[47]

این گزارش تاریخی حاکی از آن است که شیعیان در آن دوران، با وجود تعقیب و سختگیری متوکل و دستگاه خلافت، در دینور حضوری گسترده و متشکل داشته‏اند. همچنین بیانگر آن است که شیعیان در آن زمان به شدت تحت تعقیب بوده، در شرایط سختی زندگی می‏کرده‏اند. آنان باید با تقیه و توریه و زیرکی فراوان خود را حفظ می‏کردند.

آثار و نشانه‏های تشیع در کرمانشاهان، در زمان امام عسکریA

در زمان امامت امام حسن عسکریA (254-260ق. ) تشیع رشد قابل توجهی یافته بود. به رغم فشار‏ها و سختگیری‏های دستگاه خلافت نسبت به شیعیان، تشیع گسترش پیدا کرده بود و امام حسن عسکریA جایگاه والایی نزد شیعیان و حتی نزد غیر شیعیان داشت. موقعیت شیعه و امام شیعیان طوری بود که دشمنان نیز بدان معترف بودند.

در زمان امامت امام عسکریA، عبیدالله بن خاقان، وزارت معتمد عباسی را به عهده داشت. فرزندش احمد بن عبیدالله بن خاقان نیز حاکم قم شد. روزی در مجلس احمد بن عبید الله که از دشمنان اهل بیت بود، سخن از علویان و مذهب آنان به میان آمد. احمد گفت: در سامرا هیچ علوی‏ای به عظمت و بزرگی حسن بن علی ندیده‏ام. آنگاه احمد بن عبیدالله مطالبی را دربارۀ جایگاه امام حسن عسکریA در بین دوست و دشمن و احترامی که پدرش عبیدالله برای آن حضرت قائل بود، نقل کرد. سپس دربارۀ روز شهادت امامA گفت: هنگامی که خبر وفاتش در سامرا پخش شد، شهر یکپارچه ناله و گریه شده، بازار تعطیل گشت و در سامرا قیامتی برپا شد.

او می‏گوید:

بعد از دفن حسن بن علی، برادرش جعفر بن علی (جعفر کذاب) نزد پدرم آمد و گفت: جایگاه و مقام برادرم را به من بده تا سالانه بیست هزار دینار به تو بدهم. پدرم او را سرزنش کرد و گفت: ‏ای احمق، سلطان شمشیر به روی کسانی کشید که می‏گفتند پدر و برادر تو امام هستند، ولی نتوانست آن‏ها را از این عقیده برگرداند. اگر تو نزد شیعیانِ پدر و برادرت امام هستی، پس به سلطان و دیگران نیازی نداری تا تو را به این مقام برسانند، ولی اگر چنین جایگاهی نزد شیعیان نداری، به وسیلۀ ما به این مقام نخواهی رسید.[48]

در این دوران با وجود مشکلات فراوان، شیعیان تشکل و ارتباطات خود را حفظ می‏کردند. در نواحی غربی ایران به ویژه کرمانشاهان نیز مانند سایر جاها، شیعیان نفوذ و تشکل پیدا کرده بودند. گزارش‏هایی وجود دارد که از حضور قابل توجه شیعیان در کرمانشاهان و ارتباط آنان با ائمۀ اطهارA حکایت می‏کند. اربلی آورده است که شخصی علوی برای کسب و کار از سامرا به جبل آمد. یکی از دوستداران امام عسکری از اهالی حلوان با او برخورد کرد و از محله‏ای که امامA در آن جا زندگی می‏کرد پرسید. آن شخص گفت که آن محله را می‏شناسد. مرد حلوانی از احوال امام عسکریA پرسید و او اظهار بی‏اطلاعی کرد. مرد حلوانی از آن شخص علوی خواست که پنجاه دینار بگیرد و او را به سامرا، به خانۀ امام حسن عسکریA ببرد. آن شخص پذیرفت و هر دو به سامرا و به دیدار امامA رفتند. وقتی که در محضر امام حاضر شدند، امامA رو به مرد حلوانی کرد و فرمود: تو فلان بن فلان هستی؟ مرد حلوانی عرض کرد: آری. امام فرمود: پدرت به تو وصیت کرده که مالی به ما بدهی و تو برای ادای آن آمده، آن مال را همراه خود آورده ای. مقدار آن مال چهار هزار دینار است، پس آن را به من بده. آن مرد گفت: درست است و من آن مال را آورده‏ام. سپس آن را تقدیم امامA کرد.[49]

این گزارش نیز از حضور شیعیان امامی و دوستداران با اخلاص ائمه در منطقۀ کرمانشاهان حکایت می‏کند. آن مرد حلوانی به قدری دیدار امامA و رساندن آن مال به امام برایش مهم بود که حاضر شد برای رسیدن به دیدار آن حضرت و ادای وظیفه‏ای که نسبت به آن حضرت داشت، پنجاه دینار بپردازد که در آن زمان مبلغ قابل توجهی بوده است. وجود چنین شخصی و همچنین اشخاصی مانند عبدالله بن طاهر حلوانی، نشانگر حضور شیعیان در این شهر در قرون نخستین اسلامی است.

در این دوره نماینده و وکیل امام عسکری در کرمانشاهان حضور داشت. کسانی مانند احمد بن محمد دینوری، ملقب به آستاره (استونه) و احمد بن حسن و احمد بن ابی روح از نمایندگان و وکلای امام در نواحی مورد بحث ما بوده‏اند. حضور نمایندۀ امام نشانگر وجود جمعیت قابل توجه شیعیان در آن نواحی است.

در خبری، اسامی شماری از اصحاب ائمه از شهر‏های گوناگون که موفق به دیدار حضرت مهدی موعودA در زمان حیات امام حسن عسکریA شدند، با ذکر نام افراد آمده است، از جمله شهر‏هایی که در این روایت ذکر شده، دینور، شهرزور و صیمره است. از دینور، حسن بن هارون و‌ برادرش محمد و ابوالحسن، از شهرزور ابن الحال (ابن الخال) و از صیمره، زیدان نام برده شده‏اند.[50] پس علاوه بر دینور، در صیمره و شهرزور نیز شیعیان حضور داشته‏اند. شهرزور هرچند جزو کرمانشاهان به حساب نمی‏آید و در حال حاضر جای آن در خاک عراق در سمت شمال غرب استان کرمانشاه است، ولی در قدیم الایام در شمار شهر‏های جبل بود و معمولاً با نواحی کرمانشاهان ذکر می‏شد.

آثار تشیع در کرمانشاهان در زمان غیبت صغرا (نیمۀ دوم قرن سوم و اوایل قرن چهارم)

در دوران غیبت صغرای امام عصرA نیز ارتباط بین مردم این منطقه با نایبان و وکلای امام برقرار بود. مجلسی روایاتی در این باره نقل کرده که اهل دینور فرستادگانی همراه با وجوهات شرعی به محضر امام عصرA می‏فرستادند. در این جا برای رعایت اختصار، خلاصۀ آن روایت را می‏آوریم:

احمد بن محمد دینوری ملقب به آستاره [استونه] می‏گوید: از اردبیل به قصد حج به دینور آمدم. آن زمان اوایل دورۀ غیبت صغرا بود و مردم دینور در بارۀ جانشین امام حسن عسکری متحیّر بودند. شیعیان دینور نزد من آمدند و گفتند: شانزده هزار دینار از اموال امامA نزد ما جمع شده و ما از تو می‏خواهیم که آن را به ایشان برسانی و رسید آن را گرفته، برای ما بیاوری. گفتم که این روزها روز حیرت است و باب امام زمان برای ما شناخته شده نیست. گفتند: ما تو را برای این کار انتخاب کردیم، چون تو را موثق می‏دانیم. از تو می‏خواهیم که آن را با خودت ببری و از دستش ندهی تا آنکه دلیلی بیابی و آن را به اهلش بپردازی. من آن پول را از آنان گرفتم و حرکت کردم.

هنگامی که به قرمیسین (کرمانشاه) رسیدم به ملاقات احمد بن حسن[51] که در آن جا مقیم بود، رفتم. وی چون مرا دید شاد شد و او نیز یک کیسۀ هزار دیناری پول و چند بسته پارچه‏های رنگی که نمی‏دانستم در درون آن‏ها چیست، به من داد و گفت: آن‏ها را ببر ولی بدون نشانه و دلیل تحویل کسی نده. اموال را برداشته، به سوی بغداد حرکت کردم.

هنگامی که به بغداد رسیدم تمام تلاش خود را به کار بردم که نایب امام زمان را بشناسم. ابتدا شخصی به نام باقطانی را به من معرفی کردند، اما هنگامی که از او دلیلی برای اثبات نیابتش خواستم، او نتوانست دلیل قانع کننده‏ای ارائه دهد. بعد از جست و جو شخص دیگری را به من معرفی کردند که او نیز ادعای نیابت داشت. هنگامی که به نزدش رفتم و از او دلیل خواستم، نتوانست دلیل قانع کننده‏ای برای اثبات ادعای خود ارائه دهد. به جست و جوی خود ادامه دادم تا اینکه شخص دیگری به نام ابوجعفر عمری را به من معرفی کردند. نزد ابوجعفر عمری رفتم. دیدم پیرمردی متواضع با لباس سفید روی گلیمی در یک اتاق کوچک نشسته است. او بر خلاف دو نفر دیگر غلام و اسب و خدم و حشم نداشت. بعد از سلام و احوالپرسی، مرا به نزد خود خواند و از حالم پرسید. گفتم: مردی هستم از اهل جبل و اموالی با خود آورده‏ام. گفت: اگر می‏خواهی این اموال را به اهلش برسانی، به خانۀ امام حسن عسکریA در سامرا برو و سراغ وکیل امام را بگیر. من چنین کردم. خادم گفت: او در خانه مشغول کاری است و به زودی بیرون خواهد آمد. من لحظه‏ای منتظر نشستم تا اینکه بیرون آمد و مرا به خانه برد. من گفتم: از ناحیۀ جبل آمده‏ام و اموالی با خود دارم که می‏خواهم آن را به نایب امامA تسلیم کنم. او گفت: درست است، فعلاً خسته هستی کمی استراحت کن. بعد از استراحت و خوردن غذا به کار تو رسیدگی خواهم کرد. بعد از غذا و استراحت، وقت نماز مغرب شد. بعد از ادای نماز به کنار شط رفتم و آب‏تنی کردم و به خانه برگشتم. بعد از گذشت یک چهارم از شب، آن مرد نامه‏ای از جانب امام عصرA برای من آورد که در آن تمام مشخصات و مقدار اموال همراه مرا نوشته و صاحبان آن اموال را نام برده بود. همچنین امر فرموده بود که آن اموال را نزد ابوجعفر عمری در بغداد ببرم و هر طور که او دستور داد عمل کنم. نزد ابوجعفر رفتم و هنگام گفتگو با او نامه‏ای از جانب حضرت صاحب الامرA نظیر همان نامه‏ای که به من داده شد، برای ابوجعفر رسید. در آن نامه، حضرت به ابوجعفر امر فرموده بود که همۀ آن اموال را به محمد بن احمد بن جعفر قطان قمی تسلیم کند. ابوجعفر عمری لباس پوشید و به من گفت: آن‏چه آورده‏ای با خود بیاور تا به خانۀ محمد بن احمد قمی برویم. من اموال را با خود برده، به وی تسلیم کردم و به سفر حج رفتم. بعد از بازگشت از سفر حج به دینور برگشتم. مردم دینور به دیدن من آمدند. من نامۀ امامA را به آنان نشان دادم. یکی از حاضران همین‏که متوجه شد که امامA از کیسه‏ای به اسم درّاع نام برده است بی هوش شد و بر زمین افتاد. وقتی به هوش آمد، سجدۀ شکر به جا آورد و گفت: سپاس خدای را که بر ما منت نهاد و ما را به شناخت امامA راهنمایی کرد. به خدا قسم! آن کیسه را ابن دراع به من داد و جز خدا کسی از آن اطلاع نداشت.[52]

گفتنی است که تشیع در دینور به قدری عمیق و گسترده و ریشه دار بود که چند نفر از اهل دینور توانسته بودند به ملاقات امام زمانA مشرف شوند. چنین توفیقی برای کمتر کسی پیدا می‏شد. شیخ صدوق سه نفر از اهل دینور را نام می‏برد که به دیدار امام زمانA مشرف شده بودند. آن سه نفر عبارتند از: «حسن بن هارون»، «احمد بن أخیّه» و «ابوالحسن».[53]

کثرت شیعیان در دینور به حدی بوده که امام عصرA نمایندگانی در دینور داشته است. راوندی در کتاب الخرائج و الجرائح از ابوعلی محمد بن احمد بن حماد مروزی محمودی نقل کرده است که گفت:

همراه جعفر بن عبدالغفار از سوی ناحیۀ مقدسه به ولایت دینور منصوب شدیم. پیش از حرکت، شیخ [نایب خاص امام] نزد من آمد و گفت: هنگامی که به ری رفتی چنین و چنان کن. بعد از یک ماه اقامت در دینور، فرمان وکالت ری برای من رسید. من به ری رفتم و همان گونه که شیخ گفته بود، عمل کردم.[54]

یکی دیگر از نمایندگان امام عصرA در دینور، احمد بن ابی روح است. راوندی از احمد بن ابی روح نقل می‏کند که گفت: زنی از اهل دینور مرا خواست و من نزد او رفتم. آن زن گفت: ‏ای پسر ابی روح، تو در دیانت و تقوا از کسانی که در این شهر هستند موثق تری. می‏خواهم امانتی را به تو بسپارم و از تو می‏خواهم که آن را به عهده بگیری و به صاحبش برسانی. آنگاه کیسه‏ای که حاوی درهم‏هایی بود، به من داد و گفت: کیسه را باز مکن و در آن منگر تا هنگامی که آن را به کسی بسپاری که پیش از باز کردن به تو بگوید که در آن چیست. این هم گوشوارۀ من است که مساوی با ده دینار است و در آن سه مروارید به کار رفته که آن هم مساوی ده دینار است. کسی که آن‏ها را به او می‏سپاری باید از مسئلۀ دیگری نیز خبر دهد. گفتم: آن مسئله چیست؟ گفت: مادرم برای عروسی من ده دینار از کسی قرض گرفته است و من نمی‏دانم آن شخص کیست؟ اگر مسئله را برای تو بیان کرد، این کیسه را به هر کس که او دستور داد تحویل بده. گفتم اگر جعفر [کذاب] فرزند امام هادی آن را خواست چه بگویم؟ گفت: این خود امتحانی است، یعنی اگر او امام باشد خبر می‏دهد و اگر نباشد نمی‏تواند جواب دهد و تو کیسه را به او تحویل نمی‏دهی.[55]

احمد بن ابی روح می‏گوید: مال را گرفتم و به بغداد نزد «حاجز بن یزید وشّاء» رفتم و موضوع را به او گفتم. او گفت: مال را به سامرا ببر. به سامرا رفتم و با خود گفتم که سری به جعفر بزنم، ولی با خود اندیشیدم که ابتدا به خانۀ امام عسکریA می‏روم، اگر نشانی از آن حضرت یافتم و امتحان آشکار شد، چه بهتر و در غیر این صورت به سراغ جعفر می‏روم. به در خانۀ امام عسکریA رفتم. خادمی بیرون آمد و پرسید: تو احمد بن ابی روح هستی؟ گفتم: آری. گفت: این نامه را بخوان. نامه را گرفتم و آن را خواندم. تمام مشخصات را بیان کرده و سؤال آن زن را جواب داده بود.

در پایان نوشته بود: ‏ای پسر ابی روح، لازم نیست نزد جعفر بروی و او را امتحان کنی، هرچه زودتر به وطن خویش بازگرد که عمویت مرده و خداوند مال او را نصیب تو کرده است. به بغداد باز گشتم و پول را به حاجز دادم و او کیسه را باز کرد. دقیقاً همان طوری بود که امامA فرموده بود. حاجز سی دینار از آن را به من داد و به محل اقامتم در بغداد بازگشتم. در این هنگام کسی آمد و به من خبر داد که عمویم از دنیا رفته و کسانم از من خواسته‏اند که به وطن برگردم. به وطن برگشتم و از عمویم سه هزار دینار و صد هزار درهم به من ارث رسید.[56]

قراین و شواهد دیگری نیز وجود دارد که حاکی از حضور شیعیان در دینور است. یکی از آن شواهد، حضور چشمگیر سادات در دینور در قرن چهارم است. حسن بن محمد در تاریخ قم آورده است که ابوالحسن علی بن العالم الرئیس الشجاع الفصیح دینوری جد ساداتی است که امروزه [قرن چهارم] در دینور و نواحی آن زندگی می‏کنند و عدد آنان بسیار است.[57]

این گزارش حاکی از آن است که در قرن چهارم سادات حضور چشمگیری در دینور داشته‏اند و جد آنان نیز در دینور حضور داشته است. پس می‏توان گفت که حضور سادات در دینور به قرون قبلی بر می‏گردد حداقل در قرن سوم، سادات در دینور حضور داشته‏اند و عده‏ای شیعه در آن جا زندگی می‏کرده‏اند. این گزارش نیز مانند گزارش‏های پیشین حضور تشیع در دینور را علاوه بر قرن چهارم، در قرن سوم نیز تأیید می‏کند.

مَقْدِسی از جغرافی نویسان قرن چهارم، در احسن التقاسیم گزارشی دارد که حاکی از حضور گسترده و پررنگ تشیع در دینور است. او به مناسبت بیان خصوصیات شهر‏های ناحیۀ جبل، هنگامی که به همدان می‏رسد چنین می‏گوید: همدان و نواحی آن اصحاب حدیث‏اند مگر دینور که در آن جا خاصی [شیعه] هست و عامی [سنی]. برخی نیز پیرو مذهب سفیان ثوری هستند. در جامع ایشان [دینور] بند‏های اقامه جفت است.[58] بند‏های اقامه را جفت آوردن یعنی هر کدام از بند‏های اقامه را دو بار تکرار کردن، به همین شیوه‏ای که شیعیان انجام می‏دهند.

از این گزارش چنین بر می‏آید که شیعیان گروهی قابل توجه بوده‏اند. مقدسی طوری از شیعه و سنی یاد کرده که حاکی از قابل توجه بودن تعداد شیعیان است، ولی پیروان سفیان ثوری را طوری ذکر کرده که از اندک بودن آن‏ها حکایت دارد. شایان ذکر است که این جمعیت قابل توجه یکباره در قرن چهارم به وجود نیامده است. چنین جمعیتی به مرور زمان در یک شهر به وجود می‏آید، بنابراین در قرن سوم نیز جمعیت شیعیان چشمگیر بوده است.

یکی دیگر از شواهد و قراین وجود شیعیان در کرمانشاهان در قرن سوم، وجود عالمان و راویانی مانند «ابوالحسن محمد بن معقل قرمیسینی» و پدر بزرگوارش «معقل قرمیسینی» است که از محدثان قرن‏های سوم و چهارم هجری قمری می‏باشند. شیخ مفید و شیخ صدوق روایاتی از محمد بن معقل نقل کرده‏اند.[59] در برخی از آن روایات، او از طریق پدرش معقل قرمیسینی نقل روایت کرده است.[60] کلینی نیز در کتاب شریف کافی در کتاب الصیام، باب «فضل افطار الرجل عند أخیه إذا سأله» روایتی از طریق محمد بن یحیی از حسن بن علی دینوری از محمد بن عیسی از صالح بن عقبه از جمیل بن دراج از امام صادقA نقل کرده است.[61] محمد بن یحیی از مشایخ کلینی و مقدم بر اوست. بدین ترتیب حسن بن علی دینوری نیز از نظر زمانی بر کلینی مقدم بوده و از علما و راویان قرن سوم است.

از این گونه گزارش‏ها استفاده می‏شود که در کرمانشاه در قرن سوم، شیعیان حضور داشته‏اند که چنین عالمان و راویانی از میان آنان برخاسته‏اند.

تشیع در کرمانشاهان در قرن چهارم

در دوران غیبت صغرا تشیع همچنان رو به گسترش بود. در اواخر دورۀ غیبت صغرا (اوایل قرن چهارم هجری قمری)، شیعه رواج یافت و عالمان شیعه کار‏های فرهنگی و علمی ارزشمندی انجام دادند. کتاب شریف کافی اثر ارزشمند کلینی (م 329ق. )، در همین ایام نگارش و نشر یافت. در این دوران، تشیع در سرزمین ایران، از جمله نواحی غربی آن به ویژه کرمانشاهان نیز رواج یافت. حضور پررنگ سادات در دینور و وجود راویان و عالمان برجسته‏ای از کرمانشاهان، نشانگر حضور چشمگیر و قابل توجه شیعیان در کرمانشاهان است. سخنی که پیش از این از مقدسی دربارۀ دینور نقل کردیم نیز مؤید حضور چشمگیر شیعیان در دینور در قرن چهارم است.

نکتۀ دیگری که در این‏جا قابل توجه است، تشکیل حکومت آل حسنویه از کرد‏های بَرْزَکانی (بَرْزیکانی) یا بَرزینی در نواحی غربی ایران به ویژه کرمانشاهان است. حاکمان این خاندان ظاهراً شیعه بوده‏اند. البته منابع قدیمی، چندان سخنی از مذهب آل حسنویه نگفته‏اند،[62] ولی برخی از محققان معاصر، آل حسنویه را شیعه دانسته‏اند. آقای پرویز ازکایی در مقالۀ آل حسنویه در دایرة المعارف بزرگ اسلامی به شیعه بودن آل حسنویه تصریح کرده است.[63] آقای محمد علی سلطانی نیز در کتاب تشیع در کرمانشاه، آل حسنویه را شیعه دانسته است.[64] به هر حال در حد اطلاع این حقیر سخن صریحی دربارۀ سنی بودن آنان در منابع وجود ندارد، بنابراین با توجه به تصریح برخی از محققان نسبت به شیعه بودن آل حسنویه و با توجه به رابطۀ آنان با آل بویه و اینکه آنان در دوران تسلط آل بویه بر ایران و در سایۀ حکومت آنان حکومت می‏کردند، شیعه بودن آنان تقویت می‏گردد. در صورت پذیرش شیعه بودن آل حسنویه، می‏توان گفت که حضور جمعیت قابل توجه شیعیان در این سرزمین، زمینه را برای شکل گیری حکومت آل حَسْنَوَیْه فراهم ساخته و این حکومت نیز به نوبۀ خود به گسترش تشیع در این ناحیه کمک کرده است.

حکومت شیعی آل حسْنَوَیْه در اواسط قرن چهارم شکل گرفت و بر قسمت‏هایی از جبال تسلط یافت. سه تن از آل حسْنَوَیْه به حکومت رسیدند و حاکمیت آنان بیش از 60 سال پایید.[65]

اولین امیر این خاندان، حسنویه بن حسین کردی بود که از سال 348 تا 369ق. رسماً بر بخش‏هایی از کرمانشاهان و همدان شامل دینور، نهاوند، شاپور خواست، اسدآباد و... حاکم شد. او قلعه‏ای مستحکم در سرماج، که در نزدیکی بیستون واقع شده است، بر فراز کوهی بنا کرد و پایتخت خود قرار داد. حسنویه پس از درگذشت دایی‏هایش و نداد و غانم که در آن نواحی حکومت می‏کردند، بر املاک و اقطاعات آنان حاکم شد و کارش بالا گرفت و حکومتش بر کرمانشاهان، همدان، کردستان، لرستان تا حدود خوزستان نافذ گردید.[66] او حکومتی قدرتمند و اموال فراوانی به دست آورد و اموال فراوانی در امور خیریه و صدقات صرف کرد.[67]

حکومت حسنویه، معاصر حکومت رکن الدولۀ دیلمی (328-367 ق.) بود. رکن الدوله متعرض حاکمیت حسنویه نمی‏شد، زیرا او دیلمیان را در پیکار با سامانیان یاری می‏کرد.[68] پس از درگذشت رکن الدوله، پسرش عضدالدوله به حکومت رسید. او پس از غلبه بر پسر عمویش بختیار و تصرف بغداد و همچنین غلبه بر آل حمدان در شمال عراق، عزم تصرف سرزمین جبال کرد. طولی نکشید که حسنویه در قلعۀ سرماج درگذشت. او هفت پسر بر جای گذاشت که برخی از آن‏ها به عضدالدوله و برخی دیگر به برادرش فخرالدوله که حکمران جبال بود، پیوستند. عضدالدوله تنها ابوالنجم بدر بن حسنویه را باقی گذاشت و به جای پدر نشاند و سایر برادران را به قتل رساند.[69]

بدر بن حسنویه از سال 369 تا 405ق. با کاردانی فرمانروایی خود را در میان نیرو‏های متخالف دیلمی عراق و ایران مستقر ساخت. در زمان فخرالدولۀ دیلمی دوستی و همدستی وی با بدر بن حسنویه تا آخر پایید.

در سال 376 ق. شرف الدوله پسر عضدالدوله که عراق را تصرف کرده بود، جهشیاری را برای سرکوب بدر به سوی جبال فرستاد. در این جنگ، جهشیاری شکستی فاحش خورد و بدر بر سراسر جبال چیره گشت.[70] در زمان فخرالدوله نیز روابط دیلمیان با آل حسنویه حسنه بود و پیوند‏هایی نیز میان آنان برقرار شد.[71] پس از درگذشت فخرالدوله در سال 387ق.، مملکت او میان دو فرزند خرد سالش مجدالدوله و شمس الدوله تقسیم شد و مادر ایشان امّ الملوک (سیده) به نیابت از آنان حکومت را به دست گرفت.[72]

کار بدر در این سال‏ها بالا گرفت و در سال 388 ق. بهاء الدوله در تسخیر خوزستان و فارس از او کمک گرفت. همچنین در این سال، خلیفه برای او درفش امارت فرستاد و لقب «ناصرالدین و الدوله» به او عطا کرد.[73]

بدر بن حسنویه، مردی با هیبت بود که به شجاعت، سیاست، عدالت و کثرت صدقات شهرت داشت و مملکت او امن بود. اگر در بیابان باری بر زمین می‏ماند، صاحبش آن را رها می‏کرد و می‏رفت تا مرکبی پیدا کند و بار را به مقصد برساند و کسی متعرض آن نمی‏شد.

روزی به بدر خبر رسید که نیروهایش متعرض کشتزار‏های مردم شده‏اند. او همۀ نیروهایش را دعوت کرد و انواع نان خورش‏ها را روی سفره گذاشت، ولی جای نان روی سفره خالی بود. همه منتظر نان بودند، ولی خبری از نان نبود. پرسیدند: چرا نان نمی‏آورید تا غذا بخوریم ؟ بدر گفت: اگر می‏دانید که بدون نان نمی‏شود زندگی کرد، پس چرا متعرض کشتزار‏های گندم می‏شوید؟ از این پس هر کس متعرض کشتزاری شود خونش را خواهم ریخت.

همچنین نقل شده است: روزی به یک هیزم شکن برخورد که کوله باری از هیزم بر دوش می‏کشید و گریه می‏کرد. بدر از او پرسید: چرا گریه می‏کنی؟ او گفت: از دیشب چیزی نخورده‏ام. دو قرص نان همراه داشتم که یکی از لشکریان آن دو قرص نان را از من گرفت. من با خوردن آن دو قرص قوت می‏گرفتم تا بتوانم مقداری هیزم جمع کنم و به شهر برده، آن را بفروشم و لقمه نانی برای خود و عیالم به دست آورم. بدر گفت: اگر آن شخص را ببینی او را می‏شناسی؟ گفت: بله می‏شناسم. او را به کنار تنگه‏ای که محل عبور لشکریان بود، برد و در کنار او ایستاد تا اینکه آن شخص عبور کرد و شناسایی شد. بدر دستور داد تا از اسبش پیاده شود و آن کوله بار هیزم را به دوش گیرد و به شهر ببرد و برای آن شخص هیزم شکن بفروشد و پولش را تقدیم او کند. آن شخص لشکری گفت که به جای این کار حاضر است به مرد هیزم شکن پول بدهد و میزان پول را آن قدر بالا برد تا به اندازۀ وزن هیزم شد، ولی بدر نپذیرفت و برای تنبیه او و عبرت گرفتن دیگران مجبورش کرد که هیزم را بر دوش گرفته به شهر ببرد و بفروشد و پولش را به آن مرد بدهد.

صدقات جاریۀ بدر بسیار بود. او برای فقها، اشراف، قضات، شهود، ایتام و محرومان مستمری تعیین کرده بود. هر سال هزار دینار به بیست نفر می‏داد تا برای والدینش و همچنین برای عضدالدوله به جهت آنکه سبب به حکومت رسیدن او شده بود، حج بگزارند. همچنین در هر جمعه‏ای ده هزار دینار به کفشدوزان می‏داد تا برای حاجیانی که در راه حج بی کفش می‏شدند و یا کفش‏های‏شان پاره می‏شد، کفش تهیه و یا کفش‏های‏شان را تعمیر کنند. در هر ماه بیست هزار درهم نیز صرف تکفین مردگان می‏کرد. او به احداث و تعمیر پل‏ها همت می‏گماشت و در سرزمین‏های تحت حکومتش سه هزار مسجد و کاروانسرا برای مسافران و غربا ساخت. او به هر آب جاری و چشمه‏ای که می‏رسید قریه‏ای کنار آن می‏ساخت. هر سال برای اهل حرمین شریفین [مکه و مدینه] و اصلاح راه و دیگر امور حج صد هزار دینار صرف می‏کرد. برای ساختن ایستگاه‏های بین راه و بازسازی و احداث چاه و جمع آوری علوفه در بین راه پول خرج می‏کرد. برای ساکنان منازل بین راه نیز مستمری قرار داده بود تا آن منازل آباد بمانند. هر سال مقداری پول به حرمین [مکه و مدینه]، کوفه و بغداد می‏فرستاد تا بین فقها، اشراف، قاریان، فقرا و اهل برخی خاندان‏ها تقسیم شود. بعد از مرگ او این مستمری‏ها قطع شد. در پی آن، حال کسانی که از آن مستمری‏ها استفاده می‏کردند دگرگون شد. همچنین کار حج و سفر حاجیانی که از این مستمری‏ها کمک می‏گرفتند متوقف شد. بدر اهل دیانت و نماز و ذکر بسیار بود.[74]

بدر بن حسنویه با اقتدار و حسن تدبیر تا سال 400ق. حکومت کرد. در این سال فرزندش هلال بن بدر علیه پدر شورید و به شهرزور و نواحی آن تاخت و آن جا را از دست ابن قاضی که همدست پدرش بود گرفت و او را همراه خانواده‏اش به قتل رساند. بدر به جنگ او رفت و در دروازۀ دینور درگیر شدند که بر اثر خیانت اطرافیان، بدر اسیر شد و در قلعۀ درازینه اقامت گزید. بدر از محل اقامت خود با حاکمان اطراف نامه نگاری کرد و از آنان کمک خواست. حاکمان اطراف به جنگ هلال آمدند و پس از چند جنگ سخت سرانجام هلال شکست خورد و اسیر گشت.[75] بدر دوباره به قدرت بازگشت، اما دیگر قدرت و اعتبار و اموال سابق را نداشت. در سال 404 ق. طاهر فرزند هلال، علیه جد خود شورید و شهرزور را تصرف کرد. بدر نیز پس از سرکوب برزیکانیان، همراه با کرد‏های گورانی به سوی سرزمین‏های حسین بن مسعود کردی رفت. در ایام محاصرۀ طولانی مدت قلعۀ کوشخد، امیران گورانی شورش کرده، بدر را در رمضان یا شوال سال 405 ق. به قتل رساندند.[76]

پس از کشته شدن بدر بن حسنویه، طاهر بن هلال به طلب امارت موروثی خاندان حسنویه برخاست، ولی شمس الدوله او را اسیر کرد و بر برخی از شهر‏های تحت حکومت خاندان حسنویه چیره گشت. سلطان الدوله دیلمی که از این امر ناخرسند بود، هلال بن بدر را از زندان آزاد کرد و با لقب «قطب المعالی» در رأس سپاهی از عراق روانۀ جبال کرد. هلال در نزدیکی همدان اسیر گشت و به انتقام خون‏های ریخته شده کشته شد. پس از آن بیشتر سرزمین‏های خاندان حسنویه به تصرف شمس الدوله حاکم همدان درآمد.

شمس الدوله در همین سال طاهر بن هلال را آزاد کرد که برخی از تیره‏های کرد به او پیوستند. طاهر به جنگ ابوالشوک فرزند ابوالفتح بن عنّاز حاکم کرمانشاه و حلوان رفت و سرانجام به دست آنان در سال 406 ق. کشته شد.[77] از وی فرزندی به نام بدر بن طاهر به جای ماند که از سوی ابراهیم ینال سلجوقی به حکومت کرمانشاه گماشته شد، ولی حکومتش دوامی نداشت و در سال 438 ق. که مهلهل بن محمد بن عناز بر کرمانشاه و دینور تسلط یافت، او را از حکومت کرمانشاه برکنار کرد.[78]

به هر حال در قرن چهارم در غرب ایران نیز مانند سایر جا‏های ایران تشیع گسترش یافت. البته بعد از سقوط آل بویه در سال 447 ق. و روی کار آمدن سلجوقیان که سنی مذهب بودند، شیعیان دوباره تحت فشار قرار گرفتند و با مشکلاتی مواجه شدند. با وجود این مشکلات، شیعیان توانستند هویت و کیان خود را حفظ کنند. تشیع همچنان با روندی آرام و با فراز و نشیب در سرزمین‏های ایران، از جمله نواحی غربی و کرمانشاهان رو به گسترش بود. رشد و گسترش تشیع در ایران، بعد از سقوط خلافت عباسی در قرن هفتم هجری قمری، روند سریع‏تری یافت و در دوران ایلخانان به جایی رسید که اولجایتو شیعه شد. بعد از آن تشیع به رشد و گسترش خود در کل ایران از جمله کرمانشاهان ادامه داد، به طوری که در زمان صفویان عمومیت یافت.

 


نتیجه

با توجه به آن‏چه از منابع معتبر به دست می‏آید، نتیجه می‏گیریم که در اواخر قرن اول هجری قمری تشیع وارد ایران شد و به مرور زمان گسترش یافت. به رغم سختگیری‏های طاقت فرسایی که نسبت به شیعیان از جانب دستگاه خلافت اعمال می‏شد، تشیع در نیمۀ اول قرن دوم در نواحی مرکزی ایران و خراسان و در نیمۀ دوم آن در نواحی دیگر ایران از جمله کرمانشاهان نفوذ پیدا کرد و به مرور زمان گسترش یافت. این در حالی بود که ایران خاستگاه تشیع نبود، بلکه تشیع بعد از حدود یک قرن از ظهور اسلام وارد ایران شد. رشد و گسترش تشیع در ایران سه علت اساسی داشت:

1. سابقۀ فرهنگ و تمدن ایرانیان و توجه به روح و معنی اسلام. ایرانیان روح اسلام و معنی آن را نزد خاندان رسالت یافتند و اسلام را از آنان فرا گرفته، شیعۀ آنان شدند.

2. تبعیض نسبت به ایرانیان از جانب دستگاه خلافت و رفع این تبعیض در زمان خلافت امام علی و امام حسنA و مخالفت دیگر امامانE با ظلم و تبعیض‏های موجود که ایرانیان را به جهت داشتن روحیۀ عدالت طلبی، دوستدار اهل بیتA و دشمن بنی امیه کرد.

3. مهاجرت شیعیان و وابستگان به خاندان رسالت (سادات) به ایران، به ویژه در پی مهاجرت امام رضاA به خراسان و ترویج تشیع از جانب آنان.

به طور کلی می‏توان گفت که دلایل پذیرش اسلام از جانب ایرانیان، دلیل پذیرش تشیع نیز بود، زیرا تشیع همان اسلام ناب است که اهل بیت پیامبر اکرمE منادی و مروج آن بودند. رواج تشیع در کرمانشاهان نیز تابع دلایل یاد شده بود. البته نفوذ و گسترش تشیع در غرب ایران دیرتر از نواحی مرکزی صورت گرفت، زیرا نزدیکی این نواحی به مرکز خلافت و حکومت، شرایط را برای شیعیان سخت تر کرده بود. از این رو استقرار تشیع در غرب ایران به کندی و با تأخیر صورت گرفت.

نشانه‏های حضور تشیع در نواحی غربی ایران به اواخر قرن دوم هجری قمری بر می‏گردد. البته نشانه‏های تشیع در این نواحی، در قرن دوم قمری کم رنگ، ولی در قرن سوم پررنگ و برجسته است. ناگفته نماند که شیعیان در آن زمان در شرایط بسیار سختی به سر می‏بردند، به طوری که نمی‏توانستند با امامان معصومE ارتباط برقرار کنند، مگر به واسطۀ وکلا و نمایندگان ائمه. با این وجود، شیعیان تحت پوشش سازمان وکالت توانستند تشکل و کیان خود را حفظ و روز به روز قوی‏تر کنند.

وجود شخصیت‏های شیعی و راویان شیعه و وکلا و نمایندگان ائمه در شهر‏هایی مانند دینور و کرمانشاه، مؤید حضور شیعیان در کرمانشاهان در مقطع زمانی مذکور است. در قرن چهارم این حضور قوی‏تر و پررنگ‏تر گشت، به طوری که منجر به تشکیل حکومت آل حسْنَوَیْه شد. البته در این قرن تشیع در جهان اسلام چنان قدرت و نفوذی پیدا کرده بود که این قرن را قرن غلبۀ تشیع خوانده‏اند.

 


 

 

فهرست منابع

1.      ابن اثیر، عزالدین علیّ بن محمد، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر، 1420ق.

2.      ابن جوزی، ابو الفرج عبد الرحمن بن علیّ، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد و مصطفی عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، اول، 1412ق.

3.      ابن خلکان، شمس الدین احمد بن محمد بن ابی بکر، وفیات الاعیان، قم، منشورات شریف رضی، دوم، 1364ش.

4.      ابن رسته، احمد بن عمر، الاعلاق النفیسه، ترجمه و تعلیق حسین قره چانلو، تهران، انتشارات امیر کبیر، اول، 1365ش.

5.      ابن طاووس، علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن طاووس، فرج المهموم، قم، منشورات رضی، 1363ش.

6.      ابن فقیه همدانی، احمد بن محمد بن اسحاق، کتاب البلدان، تحقیق یوسف الهادی، بیروت، انتشارات عالم الکتب، اول، 1416ق.

7.      ابن کثیر، ابوالفدا اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایه، بیروت، دارالفکر، 1407ق.

8.      ابن عبد ربه، احمد بن محمد، العقد الفرید، تصحیح احمد امین و دیگران، بیروت، دارالکتب العربی، 1402ق.

9.      ابن عبری، تاریخ مختصر الدول، بیروت، دار الشرق، دوم، 1992م.

10.  ابن عنبه، احمد بن علی بن الحسین، عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب، تحقیق سید مهدی رجایی، قم، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی، اول، 1425ق.

11.  ــــــــــ ، الفصول الفخریه، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1363ش.

12.  ابوشجاع، محمد بن الحسین الروذراوری، ذیل تجارب الامم، قاهره، دارالکتب الاسلامی، بی تا.

13.  ابوالفداء، اسماعیل بن محمد بن عمر، تقویم البلدان، تصحیح رینود و البارون ماک کوکین دیسلان، پاریس، 1840م.

14.  ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، مقاتل الطالبیین، تحقیق سید احمد صقر، بیروت، دار المعرفه، بی تا.

15.  اربلی، علی بن عیسی بن ابی الفتح، کشف الغمة فی معرفة الأئمه، تحقیق علی فاضلی، انتشارات مجمع جهانی اهل بیتE، 1426ق.

16.  بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1398ق.

17.  جباری، محمد رضا، سازمان وکالت و نقش آن در عصر ائمهE قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی;، اول، 1383ش. ‌

18.  حسن بن محمد بن حسن قمی، تاریخ قم، ترجمۀ حسن بن علی بن حسن قمی، تحقیق سید جلال الدین تهرانی، تهران، انتشارات توس، 1361ش.

19.  حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، طبعۀ جدیدۀ مصححه و منقحه، قدم لها محمد عبدالرحمن المرعشلی، بیروت، دار احیاء التراث العربی – مؤسسۀ التاریخ العربی، بی تا.

20.  خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، قم، انتشارات مدینة العلم، بی تا.

21.  دینوری، احمد بن داود، الاخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، قاهره، اول، 1960م.

22.  ذهبی، محمد بن احمد بن عثمان، تاریخ الاسلام، بیروت، دارالکتب العربی، دوم، 1410ق.

23.  ـــــــــ ، دول الاسلام، تحقیق حسن اسماعیل مروه، بیروت، دار صادر، اول، 1999م.

24.  راوندی، قطب الدین سعید بن هبة الله، الخرائج و الجرائح، قم، تحقیق مؤسسه امام مهدیA، اول، 1409ق.

25.  سلطانی، محمد علی، تاریخ تشیع در کرمانشاه، تهران، نشر سها، اول، 1380ش.

26.  سمعانی، عبدالکریم بن محمد بن منصور تمیمی، الانساب، تقدیم و تعلیق عبدالله عمر البارودی، بیروت، دارالکتب العلمیه (دارالجنان)، اول، 1408ق.

27.  شوشتری، قاضی نورالله، مجالس المؤمنین، تهران، انتشارات کتابفروشی اسلامیه، 1354ش.

28.  صدوق، ابوجعفر، محمد بن علی بن حسین بن بابویه، کمال الدین و تمام النعمه، تصحیح شیخ حسین اعلمی، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، اول، 1412ق.

29.  ــــــــــ ، عیون اخبار الرضا، قم، انتشارات المکتبة الحیدریه، اول، 1425ق.

30.  طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابو الفضل ابراهیم، بیروت، روائع التراث العربی، بی تا.

31.  طبری، محمد بن جریر بن رستم الصغیر، دلائل الامامه، تحقیق مؤسسه بعثت، قم، مؤسسه بعثت، اول، 1413ق.

32.  طوسی، ابو جعفر محمد بن حسن، الفهرست، به کوشش محمود رامیار، مشهد، چاپخانه دانشگاه مشهد، افست از روی چ اسپرنگر، آذر 1351ش.

33.  ــــــــــ ، الرجال، قم، انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، 1415ق.

34.  عبدالرزاق بن هشام صنعانی، المصنف، بیروت، منشورات المجلس العلمی، اول، 1392ق.

35.  عبدی، مهدی، راویان و محدثان کرمانشاه، قم، انتشارات زائر، اول، 1388ش.

36.  عمری، علی بن ابی الغنائم، المجدی فی انساب الطالبیین، تحقیق احمد مهدوی دامغانی، قم، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، اول، 1409ق.

37.  فضل بن شاذان، الایضاح، تحقیق سید جلال الدین حسینی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، تیر ماه 1363ش. ‌

38.  فقیهی، علی اصغر، تاریخ مذهبی قم، قم، انتشارات زائر، دوم، 1388ش.

39.  قزوینی، زکریا بن محمد بن محمود، آثارالبلاد و اخبارالعباد، ترجمه و اضافات از جهانگیر میرزا قاجار، تهران، انتشارات امیر کبیر، 1373ش.

40.  کشی، محمد بن عمر بن عبدالعزیز، رجال کشی، قدم له و علق علیه السید احمد الحسینی، کربلا، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بی تا.

41.  کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تصحیح علی اکبر غفاری، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1350ش.

42.  مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال، نجف اشرف، چ سنگی، المطبعۀ المرتضویه، 1352ق.

43.  مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، سوم، 1403ق.

44.  مستوفی، حمدالله، تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسین نوایی، تهران، انتشارات امیرکبیر، سوم، 1364ش.

45.  مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق عبدالامیر مهنا، بیروت، مؤسسۀ الاعلمی للمطبوعات، اول، 1411ق.

46.  ــــــــــ ، التنبیه و الاشراف، چاپ قاهره، بی تاو

47.  مطهری، مرتضی، خدمات متقابل اسلام و ایران، قم، انتشارات اسلامی، 1362ش.

48.  مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، تحقیق مؤسسه آل البیتA، قم، کنگره هزاره شیخ مفید، اول، 1413ق.

49.  ـــــــــــ ، الاختصاص، تحقیق علی اکبر غفاری و سید محمود زرندی، بیروت، دارالمفید، چ دوم، 1414ق.

50.  مقدسی، ابوعبدالله محمد بن احمد، احسن التقاسیم فی معرفۀ الاقالیم، ترجمه علینقی منزوی، تهران، شرکت مؤلفان و مترجمان، اول، 1361ش.

51.  نجومی، سید مرتضی، فیض قلم، به اهتمام ناصرالدین انصاری قمی، تهران، انتشارات لوح محفوظ، اول، 1381ش.

52.  یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، قم، منشورات شریف رضی، اول، 1373ش.

53.          ــــــــــ ، البلدان، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چهارم، 1381ش.