گذری بر زندگانی عالم مجاهد نستوه حجت الاسلام والمسلمین مصطفی رهنما + گفتگو با ایشان + تصاویر


حجت الاسلام والمسلمین رهنمایی که در میان فعالان سیاسی - فرهنگی و مبارزان علیه استعمار و حکومت های طاغوت به "شیخ مصطفی رهنما" مشهور است، در سال 1304 در کرمانشاه متولد شد.

http://pngo.ir/images/stories/jamiat/Picture_093.jpg


وی از نوادگان آیت الله واحدی و خواهر زاده دو تن از شهدای "جمعیت فداییان اسلام" سید عبدالحسین و سید محمد واحدی است، که به تازگی پنجاهمین سالروز شهادت آنان گرامی داشته شد.

رهنما، تحصیلات حوزوی خود را از دوران نوجوانی از کرمانشاه آغاز و برای تکمیل تحصیلات خود به نجف اشرف سفر کرد و در آنجا با کسب فیض از محضر بزرگان فقه، با هماهنگی علما و مراجع بزرگی چون سید ابوالحسن اصفهانی، مساله "وحدت جهان اسلام و تبیین دیدگاه های روشنفکران دینی عرب" را پیگیری کرد.

وی پس از بازگشت به کشور، تحصیلات حوزوی خود را در قم ادامه داد و به علت برخورداری از روحیه فرهنگی نوگرا، اهتمام به امور مذهبی و نو اندیشانه را در دستور کار خود قرار داد.

این روحانی فعال سیاسی، در دوران حکومت پهلوی همراهی بسیار خوبی با امام خمینی (ره) در مبارزه با طاغوت داشت و از در این مسیر، 17 بار به زندان افتاد و 11 ماه به تبعید در جزیزه خارک محکوم شد و روزنامه وی موسوم به "حیات مسلم" نیز، چندین مرتبه توقیف شد.

شیخ رهنما علاوه بر پرداختن به مسایل داخلی، در راستای اتحاد جهان اسلام، تلاش زیادی برای استقلال الجزایر کرد و در سال جاری همزمان با پنجاهمین سال استقلال این کشور به دلیل این فعالیت ها، از سوی دولت الجزایر مورد تقدیر قرار گرفت و مفتخر به دریافت نشان استقلال شد.

وی همچنین از مساله فلسطین غافل نشد و از آغاز اشغال این کشور توسط صهیونیست ها، صیانت از حقوق ملت فلسطین را در دستور کار خود قرار داد و به صورت فعال با جنبش های آزادیبخش فلسطین همکاری داشته است. لازم به ذکر است که در اوائل ماه اسفد سال جاری در مراسمی از مجاهدت های این روحانی مجاهد تقدیر به عمل آمد.

http://persiankhalij.persiangig.com/image/sheikhrahnama2.jpg


کوتاه در مورد این مراسم

sheiykh_rahnama

مراسم نکوداشت جناب حجت‌الاسلام و المسلمین شیخ مصطفی رهنما عصر روز چهارشنبه دوّم اسفند ۱۳۹۱ در تالار حنانه دانشکده مطالعات جهان برگزار شد.
این مراسم که از سوی سازمان مردم‌نهاد جمعیت حامیان آزادی قدس شریف با همکاری و مشارکت بعضی نهادها و سازمان‌های دولتی و غیردولتی از قبیل؛ مرکز مطالعات فلسطین وابسته به کمیته حمایت از انقلاب اسلامی مردم فلسطین، دبیرخانه کنفرانس بین‌المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جمعیت دفاع از ملت فلسطین، اتحادیه سازمان‌های غیردولتی مدافع حقوق ملّت فلسطین و انجمن ایرانی مطالعات جهان برگزار شد، با حضور جمع کثیری از شخصیت‌های سیاسی و فرهنگی، مسؤولان سازمان‌های غیردولتی، استادان دانشگاه، دانشجویان و اعضای انجمن‌ها و تشکل‌های مردمی، رأس ساعت ۳۰/۱۵ آغاز و تا ساعت ۱۸ ادامه داشت.
در این نشست پس از تلاوت آیاتی از کلام‌الله مجید و پخش سرود ملّی جمهوری اسلامی، برنامه مراسم از سوی مجری اعلام و سپس آقای دکتر مرندی رئیس دانشکده مطالعات جهانِ دانشگاه تهران ضمن خیرمقدم به میهمانان و شرکت‌کنندگان مراسم از بانیان و برگزارکنندگان مراسم تقدیر به عمل آورد. پس از ایشان آقای صلاح زواوی سفیر فلسطین در ایران در جایگاه قرار گرفت و ضمن تقدیر و تشکر از برگزارکنندگان، به اهمیت و جایگاه مسأله فلسطین در تاریخ معاصر و تلاش‌ها و مجاهدت‌های شیخ مصطفی رهنما در این باره اشاره و از انگیزه و همت و مبارزات خستگی‌ناپذیر این مجاهد بزرگ ستایش کرد.


آقای سلیمی نمین مدیر مؤسسه تدوین و مطالعات تاریخ، آقای ناصر ابوشریف نماینده جنبش جهاد اسلامی فلسطین در تهران، آقای حاج قاسم تبریزی کارشناس ارشد تاریخ معاصر، آقای حسین شیخ‌الاسلام قائم‌مقام سابق وزیر امور خارجه و رئیس دبیرخانه کنفرانس بین‌المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، آقای دکتر مصطفی میردار معاون تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی، آقای دکتر ناصر سودانی نماینده مجلس شورای اسلامی، آقای دکتر مجتبی رحماندوست نماینده مجلس شورای اسلامی و آقای شمس‌الدّین رحمانی نویسنده و پژوهشگر و عضو هیأت مؤسس جمعیت حامیان آزادی قدس و نیز جناب حجت‌الاسلام و المسلمین آقای دکتر عاملی معاون برنامه دانشگاه تهران به ترتیب به ایراد سخنرانی پرداخته و هرکدام ضمن یادآوری اهمیت راهبردی مسأله فلسطین طی چند دهه اخیر و نیز خطر و تهدید فزاینده صهیونیسم و رژیم جعلی اسرائیل، به مبارزات و مجاهدت‌های شصت ساله، مستمر و کم‌نظیر جناب شیخ مصطفی رهنما اشاره و از مقام و منزلت انقلابی ایشان تجلیل به عمل آوردند.
سخنران پایانی مراسم خود جناب حجت‌الاسلام و المسلمین شیخ مصطفی رهنما بودند که پس از تبیین اهمیت و جایگاه مسأله فلسطین و آرمان آزادسازی قدس، به خطر و تهدید فراگیر صهیونیسم و رژیم غاصب اسرائیل اشاره کردند. ایشان با اشاره به آیات قرآن، تصریح کردند «یهود دشمن‌ترین دشمنان اهل ایمان است» و امت اسلامی مکلف است در برابر این دشمن عنود به وظایف و تکالیف اسلامی خود پایبند باشد و عمل کند.
در خاتمه، پس از پخش چند کلیپ کوتاه و مستند، هدایا و لوح تقدیر ویژه مراسم، تقدیم جناب شیخ مصطفی رهنما گردید.


دست نوشته ای از مجاهد عالیمقام حاج شیخ مصطفی رهنما


هوالاكبر

انّ‌الدين عندالله الاسلام
جمله قرآني بالا در سوره آل عمران ، آيه نوزدهم قرار دارد و تصريح مي‌كند كه دين بر حق و منحصر به فرد در سرتاسر جهان فقط دين اسلام است و دنبال آيه چند قسمت است كه همان آيه اضافه مي‌كند : «و مااختلف الذين اوتوا الكتاب الاّ من بعد ما جائهم العلم» . يعني اسلام كه آمد يهود و نصارا مخالفت با آن را آغاز كردند و اين مخالفت را وقتي شروع كردند كه حق آشكار شده بود وبه درستي اسلام علم پيدا كرده بودند.
آنگاه در آيه 85 همين سوره اضافه مي‌كند و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه و هو في‌الاخره من‌الخاسرين. يعني و هر كسي كه غير از دين اسلام را براي خود دين قرار دهد هيچوقت از وي پذيرفته و مقبول نخواهد شد و در آخرت و محشر از زيانكاران خواهد بود.

عليهذا در زمان نبوت خاتم‌النبيين صلي‌الله عليه و آله و سلم كه تا روز محشر خواهدبود دين‌هاي سابق داراي ارزشي نيستند و فقط اسلام تصديق كرده است كه قبلاً دين بوده‌اند و بعداً هم منسوخ و هم تحريف شده‌اند و نمي‌شود اسم دين به آنها گذارد. چند سطر بالا را بعنوان يادبود براي هم‌زنجير عزيز جناب آقاي سيد مرتضي مرتضوي نوشتم.      

شيخ مصطفي رهنما ـ زندان موقت شهرباني
صفرالخير 1383 ـ تير ماه 1342


به مناسبت نکوداشت بیش از 60 سال مجاهدت برای آزادی فلسطین و قدس شریف گفتگویی با مجاهد نستوه حجت الاسلام والمسلمین شیخ مصطفی رهنما انجام داده شده که در زیر باهم می خوانیم.


لطفا خودتان را معرفی بفرمائید؟

شیخ مصطفی رهنما متولد4 اسفندماه 1304 در کرمانشاه و اکنون 87 ساله هستم.

توضیح مختصری در مورد خانواده تان بفرمایید ؟
پدر و مادرم هردو از خاندان علما بوده اند . مادرم صدیقه خانم زن با سواد و با ارزشی بود که فرزندانش را به خوبی اداره می کرد. ایشان فرزند مرحوم آقاسید محمدرضا واحدی بود که در سال 1319 به خاطر فعالیتهایی که علیه شاه ملعون داشت بوسیله امپول آب به شهادت رسید و شهید عبدالحسین و محمدتقی واحدی شهدای فدائیان دایی های من هستند. پدرم هم مرحوم شیخ عبدالحسین قاضی زاده بود که روحانی معمم بود اما از طریق شغل عطاری ارتزاق می کرد.
همسرم رباب خانم و 6 فرزند دارم به نامهای محمدجمال ، یاسرعلی ، لیلا خالد ، فاطمه برناوی و جمیله بحیرو که همه این اسامی از روی شخصیتهای انقلابی فلسطینی گرفته شده اند.

لطفا درباره تحصیلاتتان هم توضیح بفرمائید؟
من تحصیلات دینی خود را در قم و در نجف انجام دادم .شاگرد بزرگورانی مثل مرحوم کاشف الغطا بودم

مختصری درباره فعالیت هایتان توضیح بدهید؟
اولین فعالیتهایم را در پانزده سالگی و با رفتن رضاخان از ایران شروع کردم . با مطبوعاتی نظیر طوفان شرق ، پرچم اسلام ، آیین اسلام و روشنفکر همکاری داشتم. همچنین بانی جمعیت مسلم آزاد بودم که بعد از کودتای 28 مرداد تعطیل شد .

لطفا در رابطه با آثار مکتوب خودتان هم توضیح مختصری بدهید ؟

بنده کتابهای و مقالات متعددی راجع به فلسطین و مباحث جهان اسلام نوشته ام . یکی از کتابهای من به نام آمار مسلمین جهان در دو جلد بود . جلد اول کتابی 270 صفحه ای که راجع به مسلمین آسیا و افریقا بود که بعد از چاپ تماما توسط ساواک ضبط و از بین رفت ، جلد دوم نیز در ارتباط با مسلمین اروپا ، امریکا و اقیانوسیه بود که چاپ نشد. کتاب دیگر من راه رشد شرح  و حاشیه رساله عملیه مرحوم شیخ شوشتری که درباره احکام اصول دین اسلام است و جزو جرایم من در زمان رژیم شاهنشاهی محسوب می شد . مقالات مهمی هم نظیر یک مرد ، یک زن و همچنین حجاب و شراب در ادیان و مقاله دیگری درباره کانال سو ئز نوشتم که به خاطر آن دستگیر شدم .

لطفا درباره خاطرات دوران زندان و شکنجه هایی که متحمل شدید بگویید؟

من کلا 18بار دستگیر شدم که مدتی از دوران حبس را در زندان قزل قلعه و مدتی را در زندان قصر سپری کردم . یکبار 5/3 ماه و باردیگر 4 سال را در زندان گذراندم .
در زندان قزل قلعه با شهید مطهری هم زندان بودم و یادم هست که افسرها به شدت از او حساب می بردند ؛ همچنین مدتی را هم با دکتر علی شریعتی و پدر بزرگوار ایشان در زندان گذراندم .
به خاطر نوشتن مقاله کانال سوئز مدتی تحت تعقیب بودم که حتی سفیر سوریه در ایران به من پیشنهاد داد مرا از ایران خارج کند که نپذیرفتم و به بابل رفتم و نهایتا از طریق شهربانی دستگیر شدم . انجا بازجوی من می خواست اعتراف کنم با سفارت شوروی در ارتباط هستم تا بتوانند من را به عنوان جاسوس اعدام کنند و چون اعترافی در این مورد نکردم به شدت من را مورد شکنجه قرار دادند یادم هست کسی که شکنجه ام می کرد مرد تنومندی بود که با چوب بزرگی بین کتف هایم می زد یا بطور متوالی محکم بر سرم می کوبید و طوری با شدت اینکار را انجام می داد که به او گفتم به خودت رحم کن ببین چه عرقی کردی؟!
یا اینکه نور زیاد و صداهای بلندی برای مدت زمان طولانی متوجه من می کردند یا مانع خوابیدن من می شدند .
در اثر تحمل این شکنجه ها  دچار عارضه های بدنی شدم بطوری که دکتر نجاران در بیمارستان خاتم الانبیا تشخیص دادند در مغزم آب جمع شده است.

درباره ملاقاتهایتان با حضرت امام توضیح بفرمائید ؟
من چندین بار در ایران و خارج از ایران خدمت ایشان رسیدم.در ایران بعد از واقعه پانزدهم خرداد و آزادی ایشان خدمتشان رسیدم...به خاطر دارم ایشان جزوه ای را از زیر تشک در آوردند و از من پرسیدند این جزوه را دیده اید ؟ جزوه با عنوان جمهوری ایران نوشته سید موسی موسوی بود که فرصت نشد آن را بخوانم . یکبار هم چندروز بعد از انقلاب به همراه خانم دکتر سیمین دانشور به ملاقات ایشان رفتم خاطرم هست خانم دانشور از من پرسیدند به نظر شما  اینکه من با روسری و بدون چادر دارم خدمت امام می رسم ایشان را ناراحت نمی کند؟ من هم جواب دادم  نه همینکه شما روسریتان را جلوتر بکشید کافیست . یکبار هم در سال 44 در زمان تبعید ایشان به عراق هم ملاقاتی با ایشان داشتم که ایشان به من گفتند حتما به ایران خواهم آمد خاطرتان جمع باشد.

آینده مقاومت را چطور ارزیابی می کنید؟
به عون الله و انشالله فلسطین آزاد خواهد شد و الساعه با فعالیتهای حماس و جهاد اسلامی آثار این پیروزی کاملا پیداست و این قضیه پیروزی صددر صدی هست .

با توجه به سابقه مبارزاتی چه آرزوهایی دارید؟
اولین آرزوی من ازادی فلسطین و قدس شریف است. دومین ارزوی من اینست که مردم ایران در سختی نباشند . امیدوارم دولت فعلی و دولت های آتی با پرهیز از حاشیه ها بکوشند تا اهداف امام و مقام معظم رهبری در ایران پیاده شود و سوم اینکه وضع دنیا بهبود پیدا کند و این نباید موکول به ظهور امام زمان عج شود چون این امری قطعی است اما زمانش مشخص نیست .



پای صحبت های دلنشین مجاهد نستوه حجت الاسلام مصطفی رهنما

شیخ مصطفی رهنمایی معروف به رهنما از جمله مبارزان دوره پهلوی است. او در روزگار پهلوی اول، با آنکه در سنین نوجوانی و جوانی بسر می‏برد به واسطه مخالفت پدر بزرگش،آیت‏الله واحدی (پدر شهید واحدی از همرزمان شهید نواب صفوی)، با حکومت رضاشاه، با مفاسد و مظالم حکومت استبدادی آشنا شد. در سال‌های 1332 ـ 1320 و شکل گیری نهضت ملی شدن صنعت نفت از فعالان این حرکت بود و به افشاگری علیه عوامل استعمار و استبداد پرداخت که در این راه متحمل زحمات و صدمات زیادی شد.
بعد از کودتای 28 مرداد باوجودي كه وی یکی از منتقدان حکومت مصدق بود به مقابله با کودتاچیان پرداخت و حکومت نظامی بارها او را دستگیر، شکنجه، زندانی و تبعید كرد. این مقاومت تا آنجا ادامه یافت که بیش از هفده بار دستگیر و زندانی شد..
رهنما در عین حال كه با حکومت پهلوی دوم مخالف بود، در مبارزه با اسرائیل و حمایت از مردم مظلوم فلسطین نیز پایمردی به خرج مي‏داد که اتفاقا وجهه بین المللی او بیشتر مرهون مبارزه با موجودیت اسرائیل و حمایت از تشکیل کشور فلسطین است. (برگرفته از مقدمه کتاب خاطرات شیخ مصطفی رهنما به قلم مسعود کرمیان) شیخ با اینکه در 81 سالگی به سر می‏برد همچنان استوار و امیدوار به فعالیت های خویش در راستای بیداری اسلامی می‌پردازد و حتی در تجمع‏های دانشجویی نیز شرکت می‏کند و در مجامع و گروه‏هایی که در زمینه فلسطین فعالیت می‏کنند حضور مي‏يابد.
http://hamyanequds.ir/wp-content/uploads/magentry-big-070602090925-11.gif

*حاج آقا! شما را از طریق دوستان دانشجویی که در زمینه فلسطین و جهان اسلام فعالیت می‏کنند شناختیم تا اینکه در برنامه و همایش «انقلاب سنگ» که در دانشگاه تهران برگزار شد، شما هم حضور یافتید و با چند دانشجو به گفت و گو و بحث پرداختید. کتاب خاطراتی هم از شما به همت دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری منتشر شده است که در آن مسائل مهمی در خصوص فعالیت‏های شما در زمینه جهان اسلام و وحدت مسلمانان ذکر شده است. با توجه به رويكرد جهانی مجله سوره که ویژه نامه‏ای درباره «بیداری اسلامی» منتشر می‏کند در این زمینه به بحث و گفت و گو مي‌پردازیم . از خاطرات و تحلیل و ارزیابی تان در مورد فعالیت‏هایی که در این زمینه صورت می‏گیرد بگوييد.

مجبورم مقدمه کوتاهی عرض کنم. موضوع این بود که از نظر ما آن اسلام ناب محمدی (ص) که حضرت رسول اکرم (ص) مطرح کردند واقعاً غریب بوده و هست. نه فقط رضا شاه، بلکه بسیاری از آخوندها نمی دانستند و حتی الان هم نمی‏دانند که قضیه چه بوده است. از اسلام فقط چیزی شنیدند.
من اساس کارم این بود که بیایم اسلام ناب را از غربت و جهل در بیاورم. پدر و مادرم مرحوم آیت‏الله واحدی و اقواممان انقلابی و مبارز بودند و من با اینکه ده دوازده سال داشتم فعالیت‏هایم را شروع کردم. حتی در دبستان كه بودم معلمان به دستور رئیس فرهنگ از رضاخان و عظمت آن می‏گفتند. من در ساعات تنفس در همان ده دقیقه سعی مي‏كردم که مزخرفات معلمان را از ذهن بچه‏ها بیرون بیاورم. دوران کودکی من با نیمه اول حکومت رضاخان همزمان بود. به ياد دارم که پدربزرگم، مرحوم آیت‏الله واحدی و دایی‏ام، مرحوم سیدمحمد تقی واحدی، با او و کارهایی که ضد اسلام و به ضرر ایران بود مخالف بودند و بعدها هم این دو، الگوی من در مبارزه با رژیم پهلوی شدند.
با این کارها فعالیتم را شروع کردم تا اینکه رضاخان رفت. یعنی اربابانش او را تبعید کردند. من هم فوراً تصمیم گرفتم که از کرمانشاه بیرون بیایم و برای اجرای این اهداف و درس به قم و نجف بروم.
اما به راستی آن اسلام واقعی چیست؟ حتی الان هم اسلامی که دارد معرفی مي‏شود به اندازه کافی ناب نیست. اسلام خیلی عظیم، عمیق و پرخاصیت است. اگر درست تبلیغ و معرفی کنیم و به جوانان، مردم متجدد و بی‏خبر از اسلام ـ نه مقصر ـ بگوییم اسلام این است همه به آن رغبت می‏کنند. حتی در جزیره خارک که یازده ماه زندانی بودم مسائل اسلام ناب را مطرح می‏کردم و با جبهه ملی، حزب توده و گروه‏های دیگری هم دم خور بودم و اینطوری نبود که بگویم شما این طوری هستید و فلان و چنان. راحتشان نمي‏گذاشتم. دائماً بحث و گفت و گو می‏کردم و هنوز هم این عادت را دارم. سعی می‏کردم که اسلام را به این‌ها ارائه کنم و می‏گفتم اگر فلان آخوندنما و شیخ‏نما، فلان حرف را به اسم اسلام می زند با این دلایل اسلام نیست و الی آخر. حتی معاون سفیر شوروی، رئیس دفتر سفارت آمریکا، نماینده‏هایی از حزب توده و ساواک آمدند و خواستند مرا جذب بکنند که مخالفت کردم. عصبانی نشدم، تندی هم نکردم و خیلی عادی و منطقی حرفشان را رد کردم. از خود زندان هم به من بسیار پیشنهاد عضویت در احزاب و گروه‏ها داده می‏شد ولی نمی پذیرفتم. مرامم این بود که جمعیت مسلم آزاد را که تأسیس کردم براساس آن چارچوب کار کنم و به آن‌ها می‏گفتم که با شما هم در مسائل ضد شاه همکاری خواهم داشت.
آقای اصغر احسانی از افسران دموکرات که کتابی به نام «جزیره خارک» نوشت از من می‏خواست که توبه کنم، اعلیحضرت به ما احتیاج دارد و از این صحبت‏ها. آدم‏های مختلف می‏آمدند تا ما را جذب خودشان کنند. گاهی به ما انگ می‏زدند که وابسته به فلان گروه و حزب هستی، ولی من در راه رسيدن به اهداف جمعیت مسلم آزاد فعالیت می‏کردم. حتی بختیار در کتابی که نوشته، اسم من را جزو اعضای حزب کذایی توده آورده ولی چنین نبوده و این مسأله را در کتاب خاطراتم به تفصیل آورده‏ام.

*شما در صحبت‏هایتان از جمعیت مسلم آزاد نام بردید، این جمعیت را کی و کجا و با چه اهدافی تأسیس کردید؟
در سال 1326 ش که فلسطین را تقسیم کردند در ایران موجب واکنش‏های اعتراض آمیزی شد. در اواخر آن سال به صورت قاچاقی به ایران آمدم چون فاقد گذرنامه بودم و به صورت غیر قانونی از ایران رفتم. موضوع مساعدت به فلسطین در ایران بسیار مورد توجه قرار گرفت و پرچمدار این قضیه مرحوم آیت‏الله کاشانی و شهید نواب صفوی و بنده و برخی دیگر از آقایان بودند. این‌ها شروع کردند به سخنرانی‏های آتشین به نفع مردم فلسطین و کمک‏های مردمی را جمع آوری می‏کردند. من نیز همیشه پای ثابت این سخنرانی‏ها بودم. حضرت امام خمینی (ره) نیز به طور خاصی در این نهضت شرکت و معاونت داشتند. پس از چند ماه اقامت در ایران برای ادامه تحصیل به نجف برگشتم، ولی با این نیت که موضوع فلسطین را در عراق از طریق مراجع و سایر کسانی که به این موضوع حساسیت داشتند پیگیری کنم. در بین راه و هنگام ورود به عراق دستگیر شدم. ولی یکی از آشنایان ضمانت مرا كرد و قرار شد تا زمانی که محاکمه شوم در خانه ایشان باشم. در همان روزها بود كه متوجه شدم اقدامات فردی راه به جایی نمی برد. لذا به این فکر افتادم که گروه و تشکیلاتی درست کنم که در سطح جهان و ممالک اسلامی فعالیت کند. بالاخره در سال 1330 آن را تأسیس کردم. نام این جمعیت را گذاشتم جمعیت مسلم آزاد؛ که بانی اصلی و طراح آن خودم بودم، ولی هم فکرها و مشوق‏هایی هم داشتم. در منزل همان آشنا بود که مجله «الهلال» مصر را خواندم که نوشته بود جهان به وسیله بلوک‏های کاپیتالیسم و کمونیسم اداره می،شود. لذا اشک ریختم و تصمیم خودم را گرفتم.
من این جمعیت را به منظور طرد تجاوز استعمار و نزدیک كردن مسلمین به یکدیگر و آزاد کردن آن‌ها و پیروی از دستور خداوند سبحان «و تعاونوا علی البرو التقوی» تشکیل دادم. این جمعیت جنبه جهانی داشت و مختص ایران نبود. مسلم آزاد را این گونه تعریف کرده بودم. مسلم یعنی هر مسلمانی که در جهان هست، بهتر اینکه هر کسی تابع اسلام است و این طور نظر دادیم که مسلم هیچگاه نباید بنده غیر خدا باشد و باید از تسلط غير خدا آزاد باشد. در فعالیت‏هایم جهان اسلام یک محور بود. منتها این کشور عزیز و مظلوم ما، هم خودش و هم مردمش، خوشبختانه با انقلاب امام راحل (ره) تکان خورد و در جهان خیلی باعزت شد.
در قبل از انقلاب دعوت‏نامه‏های مختلفی از کشورهای جهان اسلام داشتم از جمله اندونزی و هند که در کنفرانس بین الادیانی که هر چهار سال یکبار تشکیل می شد شركت كنم. از اردن همچنین از من و مرحوم طالقانی و مهندس بازرگان و چند نفر دیگر که جمعا ده نفر بودیم دعوت کردند به قدس شرقی که آن زمان در دست اردن بود، برويم. مرحوم سعید رمضان از ما دعوت کرده بود و ارتباطات ما با مجله " المسلمون" هم در این دعوت بی‏تأثیر نبود. رژیم دعوت‏نامه همه را داد جز من. لذا نتوانستم در کنفرانس شرکت کنم. پیام کوتاهی نوشتم برای آن کنفرانس که بعد دادم روزنامه مهر ایران آن را چاپ كند. من از این روزنامه و دیگر مجلات برای اهداف خودم خیلی استفاده می‏کردم. حتی سلسله مقالاتی را که درباره الجزایر و صلاح الدین ایوبی نوشته بودم را دادم كه چاپ کنند که خوشبختانه بعضی از آن‌ها کتاب شد و در بحبوحه مبارزات مردم قهرمان الجزایر در سال‏های 1333 و 1334 چاپ شد. در همان اوایل مبارزات الجزایر کتابی به نام «کشور الجزائر» نوشتم و حتی برای کمک به آن‌ها با علی اصغر حکمت، وزیر خارجه وقت که آدم دلال و بالاتر از آن فراماسونر بود تماس گرفتم و گفتم:" آقای وزیر! این اتفاقات در الجزایر دارد می افتد و فرانسه به شدت آن‌ها را مورد اذیت و آزار و شکنجه و کشتار قرار می‏دهد شما کمکی به آن مردم بکنید و به فرانسه هم اعتراض بکنید که این چه وضعی است؟!"

*کشورهای جهان اسلام شما را از کجا می شناختند كه برای شما دعوت‏نامه می فرستادند؟
من در جهان اسلام سرشناس بودم، به خاطر جمعیت مسلم آزاد، نشریه حیات مسلمین و جايگاه خانوادگی که داشتم. چون پدر و جدم از علمای بزرگ بودند.
از نشریه حیات مسلمین اسم بردید آن نشریه متعلق به شما بود یا نشریه‏ای بود که شما در آن مقاله می‏نوشتید؟
از زمان نوجوانی به کار مطبوعات علاقه داشتم و در روزنامه‏های محلی کرمانشاه مانند روزنامه یومیه کرمانشاه فعالیت داشتم و نجف هم در مجله القریع مقاله‏هایی بر ضد استعمار می‏نوشتم و سعی کردم که امتیاز تأسیس روزنامه‏ای را بگیرم و در کنار آن موعظه و منبر هم داشته باشم ولی به علت کمی سن نتوانستم امتیاز بگیرم. لذا امتیاز مجله حیات مسلمین را به نام یکی از علما، مرحوم سید ابوالفضل علامه برقعی گرفتم که مرد ملا و شجاعی بود. اواخر 29 من مدیر مسئول مجله حیات مسلمین شدم و اولین شماره آن را در دی‏ماه همان سال به صورت دو هفته‏نامه چاپ کردم. عمده مطالب آن علیه شاه و دفاع از اسلام بود. انتشار آن هم نظم و ترتیب خاصی نداشت. قبل از آن هم در مجله العزی مقاله‏هایی بر ضد صهیونیست ها منتشر می‏کردم و نسبتاً چهره معروفی شده بودم و همان زمان یعنی از سال 22 با شهید نواب صفوی آشنا شدم. خیلی با جذبه بود. سری پرشور و دلی قوی داشت و فقط به وظیفه دینی‏اش فکر می‏کرد. تمام این حرف ها مال زمانی است که هنوز جمعیت فداییان را تشکیل نداده بود و دایی‏هایم هنوز به او نپیوسته بودند.

*از نشریه حیات مسلمین بیشتر بگویید، آیا هنوز منتشر مي‏شود؟
چون هنوز نتوانسته بودم دفتري تهیه کنم، اولين شماره‏اش را در منزل مرحوم شیخ علی اکبر برهان در خیابان خراسان آماده کردم و هزینه نشریه را خودم به زحمت تهیه می کردم. پس از کشته شدن رزم‏آرا و به سر کار آمدن حسین علاء و بعد دكتر مصدق، نیروهای مسلمان در تهران، قم، مشهد، رشت، کرمانشاه، شیراز، اصفهان و ارومیه حضوری فعال داشتند و با ما در تماس بودند و به عنوان نمایندگان مجله حیات مسلمین فعالیت می‏کردند. روی‏هم‏رفته انتشار مجله حیات مسلمین باعث ایجاد امیدواری‏هایی شده بود؛ به خصوص در شهرستان‏ها. چون در آنجا نشریات محلی از ترس استاندار یا فرمانداران نظامی و اشخاص ذی‏نفوذ دیگر جرأت نوشتن حقیقت را نداشتند و خلاصه اینکه مجله حیات مسلمین مکانی شده بود براي انعکاس مظالم و ستم‏هایی که بر مردم به خصوص در شهرستان‏ها می‏رفت و این مسئله باعث ناراحتی بسیاری از عوامل حکومت شاه شده بود. بعد از کودتای ضد اسلامي 28 مرداد 1332 و نخست‏وزیری زاهدی، دیگر اجازه چاپ مجله را ندادند و به اصطلاح آن را توقیف و تعطیل کردند. من هم بعد از کودتا آن را به صورت اعلامیه چاپ می‏کردم؛ به صورت موضوعی. دفتر مجله پس از کودتا و در زمان زندانی بودن من به غارت رفت.

*می خواهیم درباره فعالیت‏های شما در زمینه جهان اسلام بيشتر بدانیم؛ از کتاب‏ها و مسافرت‏ها و فعالیت‏هایی که در این زمينه انجام دادید.
من سعی می‏کردم همواره از نشریات و مطبوعات براي رسيدن به اهداف و آرمان هایم استفاده کنم که یک نمونه‏اش روزنامه مهرایران بود که از سلسله مقالات من در آنجا دو کتاب «کشور الجزایر» و «صلاح‌الدین، مردی که بر غرب پیروز شد» چاپ شد. که البته کتاب صلاح‌الدین را یک دانشمند مصری نوشته بود و من آن را ترجمه کردم. در سال 1341 کتابی به نام مسلمین جهان نوشتم که جلد اول آن راجع به مسلمانان آسیا و اروپا بود. ساواک پس از سه چهار هفته این کتاب را جمع کرد. بعد از انقلاب می‏خواستم این کتاب را با آمارهای جدید تجدیدچاپ کنم که نشد. من در آن کتاب مخصوصا درباره روابط ایران و فلسطین با استفاده از نشریات خود غربی‏ها مانند مجله لایف آمریکا ثابت کردم که یهودیانی که در جنگ جهانی دوم کشته شدند دویست و شصت هزار نفر بودند نه شش میلیون. نه اینکه آتش‏شان زده باشند، مثل سایرین می‏کشتند، این کشته ها هم جزء آن پنجاه و چند میلیون کشته جنگ جهانی بودند. این قضیه را بعدها روژه گارودی به صورت مفصل اثبات کرد و می‏دانید که چقدر اذیتش کردند. در مورد آفریقا و اقیانوسیه و آمریکا هم تحقیق کرده بودم که موادش موجود است که بایستی تنظیم شود و اگر چاپ شود مجموعه جالب و مفیدی خواهد شد.
به خاطر کتاب مسلمین جهان با خیلی از سفارتخانه‏ها تماس گرفتم و لذا بعد از مدتی آن‌ها مرا شناختند و برخی سفرا به خانه ما می آمدند و همین مسئله و نشریه حیات مسلمین و جمعیت مسلم آزاد باعث شده بود که شخصیت نسبتاً معروفی در جهان اسلام به خصوص در فلسطین، الجزایر و مصر شوم و حتی برخی سفرا مواظب بودند که حکومت ایران به من صدمه‏ای نزد.
در قضیه مصر یادم می‏آید که عبدالرحمن فرامرزی، از مدیران کیهان، از من خواست که کمکشان کنم. به من گفت شما باید در عربی کمکمان کنید. خلاصه اسبابی فراهم شد و مدتی به کیهان رفتیم. آنجا برخي از سخنرانی‏ها و اخبار را توانستیم منتشر كنيم نه همه آن‌ها را. قسمت‏های مهم و انقلابی و تند آن‌ها حذف می‏شد ساواک هم از اين كار ممانعت مي‏كرد. اما کلیت اخبار برنامه‏ها و نهضت‏هایشان را توانستیم منتشر کنیم.
زمانی که عبدالناصر در سال 1952 م توانست حکومت را در دست بگیرد فاروق پادشاه قبلی را بیرون کرد ولی عراقی‏ها که انقلاب کردند پادشاهشان ملک فیصل دوم را تکه‏تکه كردند و کشتند. ما نتوانستیم این وقايع را در روزنامه چاپ کنیم چرا که خیلی مواظب بودند. اين قضايا را با کمک یکی از همکاران به نام مهدی دری به صورت مجموعه‏ای تایپ و تکثیر کردیم و به دست مردم رساندیم.
حتی نامه‏ها و تقدیرنامه‏هایی از رهبران و علمای بزرگ آن روزگار دارم. با آقای محمد اسماعیل العمرانی از یمن نیز ارتباط داشتم. او اطلاعات کاملی از اوضاع مسلمانان یمن برایم فرستاد و به صورت متقابل هم می خواست ما اوضاع ایران را برایشان بفرستیم.
علاوه بر آن عده‏ای از فضلا و روحانیون قم نامه‏ای خطاب به رئیس‏جمهور عراق نوشتند که اینجا نیا! اینجا مرکزی برای فعالیت‏های اسرائیل است و حتی در یکی از مجلات کتابِ نهضت امام خمینی آقای حمید روحانی صفحه 201 ماجرای آن نامه آمده است که برای ترجمه پیش من آوردند...

*در آن زمان بیشتر با چه کسانی ارتباط داشتید و با آن‌ها همکاری و همفکری می کردید؟
با توجه به شخصیت خانوادگی‏ام در همان جوانی بیش از اینکه با طلبه‏ها باشم با علما و بزرگان بودم و آنان همواره به من احترام مي‏گذاشتم. در دیدار با علما به بحث و گفت و گو درباره دفاع از حقوق مردم فلسطین و الجزایر و جهان اسلام و مخالفت با شاه می‏پرداختم. حتی در زمان جوانی به وسیله آقای آسیدحسین بدلا که از اصحاب فتوای آقای آیت‏الله بروجردی بود نامه‏ای برایشان فرستادم که هنوز هم هست و چاپ هم شده است. در آن نامه نوشته بودم که شما در مخالفت با شاه اعتراضي بكنيد و برای طلاب در درستان، مسائل اجتماعی و سیاسی را هم بگنجانید. در این هنگام حدود 25 ساله بود و نمی‏توانم ادعای پختگی و معصوم بودن بکنم ولی دلم می‏خواست در کشور حکومت اسلامی برقرار باشد، قوانین اسلام پیاده شود. لذا به هر کسی که فکر می‏کردم می‏تواند کاری در این زمینه بکند مراجعه می کردم و ياري مي‏خواستم.
در سال‏های بعد بیشتر دیدارهایم با مرحوم آیت‏الله طالقانی بود و گاهی به اتفاق ایشان به دیدار بعضی از علما می‏رفتیم. آشنایی با آیت الله طالقانی در روحیه من و مصمم شدنم برای ادامه مبارزه خیلی تأثیرگذاشت. روحيه ایشان خیلی بالا بود و خیلی هم باصفا و با معرفت و با وقار و شجاع و با غیرت بودند و در مخالفت با رژیم و مقابله با اسرائیل و صهیونیزم خیلی مصمم بود.
مرحوم طالقانی با امام راحل (ره) ارتباط داشت و من از سال های 22 و 23 ش نام ایشان را به کرات شنیده بودم. ایشان پس از تشکیلات فداییان اسلام با مرحوم نواب و مرحومان واحدی یعنی دایی‏های من هم در ارتباط بوده و به آن‌ها کمک می‏کرد. حتی یک بار نواب و یارانش را مدتی پس از کودتای 28 مرداد در خانه‏اش پناه داد. در این مدت جنگ کانال سوئز و کودتای عبدالکریم قاسم علیه ملک فیصل دوم در عراق و وقایع مراکش و الجزایر در جهان اسلام در جریان بود و من هم برای همه آن‌ها اعلامیه می‏دادم و حمایت می‏کردم که از همه مهم‏تر عبدالکریم قاسم در عراق بود که در عراق انقلابی به وجود آورد و فیصل را به درک فرستاد و رژیم شاه را خیلی ترسانده بود. به خاطر همین اعلامیه در سال 1335 مرا برای چندمین بار زندانی کردند و خواستند که به جای مبارزه با شاه، با بهایی ها مبارزه کنم.
با مرحوم طالقانی همواره ارتباط داشتم. ایشان شخصیت خیلی والایی داشتند و خیلی به من کمک می‏کردند. البته من آدم سر بزرگی بودم و در حین صحبت با ایشان گاهی به او هم اشکال می‏گرفتم. ایشان خیلی مواظب من بود که گرفتار نشوم و خیلی با من مساعدت می‏کرد. من تند بودم و سعه صدر ایشان را نداشتم. ارتباط با آيت‏الله طالقانی برای من خیلی مفید واقع شد و به پخته شدنم در امور سیاسی و اجتماعی و مبارزاتی خیلی کمک کرد. من هم سعی کردم تا آنجا که مي‏توانم در خدمت ایشان باشم و با ایشان راجع به مسائل فلسطین خیلی همکاری می‏کردم. به هر حال ارتباط من با آیت‏الله طالقانی روز به روز عمیق‏تر می‏شد و ایشان حتی در تبعید، برای من نامه می فرستادند و تشویق به ادامه فعالیت می کردند. این ارتباط خیلی خالصانه ادامه داشت و بعداً من و ایشان به همراه مرحوم حاج میرزا خلیل کره‏ای هیأت سه نفره‏ای درست کردیم و به نام هیأت بیت‏المقدس و با فعالیت‏هایی که می‏کردیم به تدریج در جهان اسلام شهرتی به دست آورديم که در کنفرانس‏ها ما را دعوت كنند.

*نظر روحانیون و حوزه‏های علمیه درباره فعالیت‏هایتان چه بود؟
عده‏ای مخالف و عده‏ای هم موافق بودند. یک سری آخوندنما و عمامه‏به‏سرهای قلابی جلوی تأثیرات فعالیت‏هایمان را می‏گرفتند. آیت‏الله طالقانی و من و دو سه نفر دیگر بودیم که با گروه‏هایی که ذکر شد مانوس نبودیم. طرز فکرمان با آن‌ها مشکل داشت.
وقتی در نجف بودم مسئله‏ای که دائم مرا رنج می‏داد آخوندنماهایی بودند که همواره بین مسلمانان تفرقه می‏انداختند. دولت انگلیس هم از آن‌ها حمایت می‏کرد و سعی می‏کرد بین علمای شیعه هم اختلاف بیندازد؛ مانند آیت‏الله سیدابوالحسن اصفهانی و آیت الله حاج آقا حسین قمی. سعی مي‏کردند که به عنوان طرفدار یکی، دیگری را خراب کنند و جنگ حیدری و نعمتی راه می‏انداختند که من دست انگلیسی‏ها را در آن قضایا آشکارا مي‏دیدم.
این آخوندنماها اگر چه انگشت‏شمار ولی موثر بودند. پشتیبان هم داشتند. تبلیغات عجیبی می‏کردند که آقا بیا طلبه آن آقا شو، آنجا پول بیشتری به شما می‏دهیم. این جو تفرقه باعث کند شدن کارهای ما می‏شد. یک عده دیدند که من طلبه‏ای هستم فعال و تحت تأثیر اشخاص نیستم، پاپوشی برای من درست کردند که خدا لطف کرد و کاری از پیش نبردند. به طور کلی می‏خواستند من و همفکران من در آنجا نتوانیم فعالیت كنیم.

*این عده آخوندنماها چگونه در جهت منافع انگلیس و استعمار فعالیت می‏کردند. فعالیت‏هایشان چقدر تأثیر گذار بود؟
آنان باعث ايجاد تفرقه مي‏شدند. در مکتب علما نفوذ می‏کردند و از فعالیت مثبت به مقدار زیادی جلوگیری می‏کردند. سیاست انگلیسي‏ها تفرقه بینداز و حکومت کن است. آن‌ها تنها بین شیعه و سنی اختلاف نمی انداختند و ای کاش فقط بین شیعه و سنی بود، بین شیعیان، علمای آن‌ها، بین سنی‏ها و علمای آن‌ها، بین دراویش و اهل طریقت و مرشدهایشان تفرقه می‏انداختند. کارهای عجیب و غریب و مناسب سیاست‏هایشان انجام می‏دادند.
البته اشخاص معدودی هم بودند در لباس آخوندی ولی لات و اوباش بودند و در همه جا حضور داشتند و علیه اهل سنت حدیث جعل می‏کردند و میانه اهل سنت و تشیع را به هم می‏زدند و حرف های زشت از دهانشان در می‏آمد و توهین‏های ناجور می گفتند. این اشخاص تخم کینه و دشمنی را بین برادران اهل سنت و ما شیعیان کاشته بودند. به زعم من و با توجه به پیشینه استعماری انگلیس در منطقه این‌ها را دولت انگلیس خط می‏داد. خفقان هم بود و مجتهدان بزرگ آن زمان هم نمی‏توانستند این‌ها را از حوزه‏های علمیه تصفیه کنند؛ چون هدفشان این بود که بتوانند وضعیت کلی حوزه را حفظ کنند.
تنگناهای معیشتی آن موقع حوزه نجف هم، راه را برای افرادی که قصد سوء استفاده داشتند باز می‏کرد و آن‌ها به نفع قدرت‏های استعماری فعالیت می‏کردند. با وجود این مسائل، با کوشش علمای طرز اول، حوزه‏ها رونق خوبی داشت و عده‏ای مانند آسید حسین حمامی و آیت الله محمد کاشف الغطا موضع گیری‏های خوبی داشتند و کتاب‏هایی درباره تشیع نوشته بودند که در آن با منطق بردارانه با اهل سنت برخورد کرده و تشیع را مورد بررسی قرار داده است. کتاب ارزشمند دیگری که کاشف الغطاء نوشت و جنبه سیاسی و اجتماعی زیادی دارد کتاب المثل العلیا فی الاسلام فی مجدون است و نمونه بسیار عالی از بینش قوی و درک بالای ایشان از مسائل روز جهان اسلام است و واجب است دوباره ترجمه شود.
تاکنون هم چهار ترجمه از آن شده است. شهید دکتر شریعتی، آشیخ مصطفی زمانی، آسید محمد انگجی تبریزی و آقای جلال الدین فارسی. در این نامه آیت‏الله کاشف الغطاء به شدت آمریکا و انگلیس و صهیونیست ها را کوبیده و از فلسطین دفاع کرده است. از آنجایی که این ترجمه‏ها در زمان طاغوت صورت گرفته، مترجمان ناچار شدند قسمت‏هایی از آن را حذف کنند ولی من متن کامل آن را ترجمه کردم که بعون الهی به دست مردم برسد. این کتاب خیلی مهم است، ولی نسخه‏ای که من الان دارم مربوط به تاریخ 1373 قمری یعنی حدود 54 سال پیش است. چاپ آن بسیار واجب است و به نوعی اساس انقلاب اسلامی و حرکت امام راحل و رهبر انقلاب است و سایر عزیزان دیگر. از جهتی دیگر خیلی مهم و پرارزش است در زمانی که سه چهار تا آخوندنما و نیمه‏آخوند نمی‏گذارند اسلام معرفی شود در آن زمان، چنین کتابی نوشته شده است.

*با این تجربیاتی که دارید راه رهایی مسلمانان از تفرقه و حذف آخوندنماها چیست که دیگر بیش از این در جهان اسلام تفرقه ایجاد نکنند؟
راهی که امام راحل باز کرده است. امام راحل راه وحدت بین مسلمانان را باز کرده است و تا حدی هم موفق شده‏ايم ولی باید این فعالیت ها ادامه پیدا کند.
شیوه ای که امام به کار برد چه بود؟ امام چطور راه وحدت بین مسلمانان را باز کرد؟
مثلاً امام (ره)، شهید مطهری، مرحوم طالقانی، مرحوم آسید رضا زنجانی و بعد از او آسید ابوالفضل زنجانی کارهایی کرده بودند که استعمار از دست این‌ها خسته شده بود یا خود بنده به سهم ناچیز. عده زیادی سعی می‏کردند که این‌ها را خلع سلاح کنند و عده زیادی را هم خلع ید کردند. اما خوشبختانه راه بازتر شد و بعون الهی باید بیشتر باز شود. فعالیت امام بسیار چشمگیر بود. مکتوبات و سخنرانی‏هایی که از ایشان موجود است توانسته است راه را باز کند. اگر بعضي‏ها سوء استفاده نکنند ماحصل آن بیشتر خواهد شد. چه دروغ‏هایی که برای افراد و شخصیت‏ها ساختند. یادم می‏آید یک عده‏ای مرا سوار ماشین کردند و گفتند آقای رهنما! بیا سوار شود. من که عادت به پیاده‏روی داشتم و دارم، دعوتشان را پذیرفتم. بعد از مدتی از من پرسیدند که آقای رهنما! شما چه زمانی به مسکو رفتید؟ خودم تعجب کردم چون مسکو نرفته بودم. از این نوع شایعات زیاد برای ما و فعالان دیگر می‏ساختند. این نوع شایعات اعتماد و اطمینان مردم را به علمای مجاهد و مبارز کم می‏کرد. خیلی ها از مردم تحت تأثیر این شایعات قرار گرفتند علمای ما هم هچنین. اما ما پوست‏کلفت و سرگنده بودیم و به این شایعات توجهی نمی‏کردیم. حتی خود امام، چه سختی‏هایی کشید، چه بر سرش آوردند. در نامه‏اش هم آورده است که متحجران چه بر سر من آوردند. ظرفی که آقای مصطفی در آن آب می خورد را می شكستند. حالا خوشبختانه امام (ره) یک ستون بزرگی بود که نتوانستند با آن کاری بکنند اما تا می‏توانستند اذیت و آزارش دادند.
آن زمان از ما می‏خواستند و به ما پیشنهاد می‏کردند که ما به جای مبارزه با رژیم بیاییم با بهایی‏ها مبارزه کنیم. انجمن حجتيه‏ای‏ها در زمینه تفرقه بین مسلمین تاثیر داشتند. آن زمان شنیده بودم که انجمن حجتيه به شکلی با ساواک مرتبط است و با هماهنگی آن‌ها با بهايي‏ها مبارزه مي‏كنند. لذا بعد از انقلاب امام(ره) جلوی فعالیت‏های آن‌ها را گرفت.
از طرفی باید جلوی بعضی کتاب‏ها را گرفت یا اصلاحش کردند. مثلاً آیت‏الله میرزا علی مشکینی قم کتابی به نام مفتاح الجنان دارند نه مفاتیح الجنان. ایشان یک سری مزخرفاتی که شیخ عباس قمی مجبور بود در داخل مفاتیح بکند را حذف کرد و در مقدمه کتاب مفتاح الجنان نوشته است این کاری که بعضی از شیعیان می‏کنند نسبت به خلفا، باعث می‏شود که اولا برادران مسلمان سني ما جلو نیایند تا بفهمند علی (ع) چه گفته است. از فیوضات امیرالمومنین (ع) محروم می شوند و ما با این کارهایی که می‏کنیم آن حضرت و اهل بیت (ع) را غریب‏تر می‏کنیم. ثانیا باعث شیعه‏کشی می‏شود. در همین جریان اخیر زاهدان، از یکی از مسوولان بلند مرتبه سیاسی کشور شنیدم که می‏گفت یکی از سنی‏ها شیعه شده بود و به نظر عبدالمالک ریگی، چون کافر شده بود همه جمع و آن سنی تازه شیعه شده را قتل عام کرد. ما داریم با این کارها جنایت می‏کنیم. لذا باید معالجه شود وگرنه خیلی از زحمات به هدر می‏رود. پس اولا تا زمانی که علما و خطبا و مداحان بالای منبرها خلفا را دشنام مي‏دهند و حرف‏هاي نادرستي درباره اهل سنت و خلفا مي‏گويند، این مشکلات ادامه خواهد داشت. اینکه امام راحل تا این حد تاکید کردند که مسلمین متحد شوند و رهبر انقلاب هم خیلي جاها تاکید بر وحدت می‏کنند به همین دلیل است. این‏ موضوعي است که باید در همه جا معالجه شود تا وحدت کل مسلیمن صورت بگیرد.
ثانیاً ما باید بتوانیم بین این مسائل جمع بکنیم يعني تفرقه‏هاي موجود به یگانگی و وحدتی بدل شود. الان متأسفانه هدایت خیلی از جوانان ما و حتی خیلی از پیرمردهای ما مشکل است چون با چنين تعلیماتي بزرگ شده‏اند.
آقای مشکینی رئیس مجلس خبرگان رهبری در مقدمه همان کتاب مفتاح الجنان می‏گوید که ما با این کارهایمان باعث می‏شویم که اهل سنت از علی (ع) محروم بشوند و یک نوع حالت منفی برایشان ایجاد شود و دیگر نیایند که ببینند علی (ع) چه گفته است و نمی‏آیند علی (ع) را بشناسند. با کارهای ما از علی (ع) محروم می‏شوند. این کتاب نکات خیلی مهمی در مقدمه‏اش دارد که باید در دانشگاه‏ها و جاهای دیگرترويج شود. انگار دستی در کار است که مفاتیح‏الجنان این قدر چاپ و تکثیر می‏شود و از سویی به گونه‏ای جلوی کتاب مفتاح‏الجنان گرفته می‏شود. به نظرم دست انگلیسی‏ها و آمریکایی‏ها در کار است که مفاتیح تکثیر بشود. چون در همین کتاب مطالب نامناسب و تعریف و تمجیدهای بی‏جایی وجود دارد از جمله درباره شاه عباس صفوی که سعی شده است خادم کشور نشان داده شود نه جاسوس و جنایتکار. باید مفتاح الجنان در همه جا شایع و رایج شود، این کتاب‏ها جلوی تفرقه مسلمین را می‏گیرد.

*آن زمان ما شخصیت‏های بزرگی داشتیم امثال شهید نواب صفوی، امام خمینی (ره)، شهید مطهری، مرحوم طالقانی، امام موسی صدر، شهید محمد منتظری و شهید مفتح و دیگرانی که در زمینه ایجاد وحدت اسلامی تلاش و کوشش می‏کردند و با حداقل امکانات برای بیداری مسلمین زحمت می‏کشیدند. اما الان با توجه به اینکه شرایط بسیار فراهم‏تر از گذشته است و وسائل ارتباط جمعی خیلی از فعالیت‏ها را راحت‏تر کرده است چگونه است که امثال آن بزرگان را ما کمتر داریم؟ الان چه کار کنیم که دانشجویان و طلاب و مخاطبان نشریه ما اهمیت بیشتری برای مسائل جهان اسلام قائل بشوند؟ آیا فرقی بین فضای آن زمان حوزه و طلاب با الان وجود دارد یا نه؟ به بیان ساده‏تر چطور شد شما به عنوان یک طلبه جوان و عادی کرمانشاهی چنین فعالیت‏هایی در جهان اسلام از اندونزی تا مصر داشتید؟ آیا این مسأله به روحیات شما بر می‏گردد یا فضا و شرایط زمانه طوری بوده است که فضای عمومی حاکم بر حوزه‏ها و محافل حوزوی اهتمام به مسائل جهان اسلام بود یا اینکه دلایل دیگری داشت؟
اولاً این مسئله در اثر مطالعه زیاد بود. آن زمان اخبار جهان اسلام از اندونزی تا مصر و کشورهای دیگر را پیگیری می‏کردم. ثانیاً از برکت جسارت و دل به دریا زدن بود. ثالثاً به روحیات خانوادگی‏ام بر می‏گشت. پدرم شیخ عبدالحسین قاضی زاده و پدر مادرم آیت‏الله واحدی هم جزو مبارزان بودند و این موضوع، خود به خود باعث می‏شد که من به فکر بیفتم که حالا چه باید کرد؟ اگر قرار شود که این مسئله عملی بشود فداکاری لازم دارد، جسارت و مقداری هم دور ریختن محظورات و مسائل شخصی را احتیاج دارد. منتها همزمان این بود که ما در حرکت‏ها و بحثهایمان طوری باید کار می‏کردیم که اطمینان طرف مقابل جذب می‏شد. خیال نکند که ما غرض و نیتی داریم. این مسئله خودش هنری است که باید آن را انجام داد. بهترین راه هم، راه امام است. زیرا راهی نیست که کسی بخواهد علناً با آن مخالفت کند. حرف‏های امام را در بیاورید و در مجامع پخش و توزیع کنید. حرف امام را به همگان برسانید. امام کتابی دارد به نام منشور روحانیت. دقیقاً یادم است در روز سوم اسفند 67 ايشان سخنرانی کرد و نامه‏ای نوشت، شد کتاب منشور روحانیت؛ راجع به آخوندهاست. می‏گوید شما آخوندها مي‏خواهيد چه خاکی بر سرتان بکنید؟! چه باید بکنید؟ آنجا مخصوصاً اسمی از حجتیه آورده است. گفته است که باید این‌ها را بگیرید و گرنه کارتان خراب می‏شود. آن زمان سپاه این كتاب را چاپ کرد و به امام اعلام کرد که حاضر است منشور شما را اجرا کند. بعداً خود دفتر امام و آقای انصاری آمدند آن را به صورت زیبایی چاپ کردند.
اما مهم‏تر از این حرف‏ها این است که ما باید روحیه اعتماد و اطمینان را تقویت کنیم. چون کوشش بزرگ آمریکا، انگلیس، اسرائیل و امثال آن‌ها و عمالشان، چه مستقیم و چه غیر مستقیم، چه آن‌هایی که فريب مي‏خورند و چه آن‌هایی که مزدور هستند، این است که روحیه امید را از مردم بگیرند. داشتن روحیه امید خیلی موثر است، اصلاً فضل است. امیدوار باشیم. من با این سن و سال، همیشه به اوضاع مسلمین اميدوارم.

*با توجه به سوابق و تجربیاتی که دارید به نظر شما اوضاع جهان اسلام چه تغییراتی داشته است؟ اصلاً آیا از آن زمان تاکنون جامعه مسلمین تغییری کرده است یا نه؟
من که از 12 سالگی وارد فعالیت‏ها شدم تا به الان نظرم این است که آن زمان اصلاً از اسلام خبري نبود. زمان شاه پلید جنایتکار و پدر تریاکی بیسواد مزدورش، رضا خان، اصلاً اسلام نبود. چون نبودن اسلام براي آن‌ها بهتر بود. آبروی اسلام را می‏بردند. می‏گفتند این اسلام است این اسلام به چه درد من می خورد؟ دقت می‏کنید؟ امام آمد و گفت اسلام ناب محمدی. ایشان خواست خط سبز زیبا را نشان بدهد و اسلام ناب محمدی را احیا کند. باید آن اسلام نابی را که امام گفته است به مردم معرفی کنیم. این برنامه‏ها، همایش ها، اعتراض‏ها خیلی موثر است. به قول شهید دکتر علی شریعتی، که خدا رحمتش کند، در زندان قزل قلعه با ما زنداني بود، خیلی خوب تمام حرف‏ها را خلاصه کرده بود در حکایت زر، زور و تزویر. الان هم هستند. خیلی از اطراف و دور و بر ما افراد خوبی هستند، اما باید روشنشان بکنیم. یکی مانند کاشف الغطا که ترس به دل راه نداد و کتاب المثل العلیا نوشت و یکی هم مانند مجلسی. من ایشان را آدم بدی نمی‏دانم. اما معتقدم که ایشان اشتباه می‏کرد. چون در دستگاه مسخره سیدهای دروغین بود. در اثر حسن ظنی که داشتند مقداری سازش‏کاری یا هماهنگی می‏کردند و شریعتی مرحوم خیلی شدید اعتراض می‏کرد که چرا اصلاً این قدر حمایت‏ها و دعاگویی ها صورت گرفته است!؟

*می‏خواهیم بر‏گردیم به فعالیت شما در نشریه حیات مسلمین یا فعالیت جمعیت مسلم آزاد. آیا شما از ابزار هنر اعم از شعر، داستان يا رمان هم استفاده می‏کردید یا؟
بله، خیلی زیاد. عشق، هنر، شعر و موسیقی و نقاشی و این قبیل هنرها. اصلاً جزو ضروریات زندگی است. اگر این‌ها نباشد آدم می‏شود جماد. امام خیلی در موضوع هنر جلو افتاده است. حتی یکبار شنیدم که ایشان در اواخر عمرشان گفته بودند که چرا برای مردم موسیقی نمی‏گذارید؟ روزنامه‏ها همه نوشتند. شاه عمدا به اسم اینکه اسلام می گوید موسیقی حرام است، می‏خواست آبروی اسلام را ببرد و مردم به دنبال بهائی‏ها و دیگر ادیان بروند. هنر و موسیقی باید باشد؛ منتها در آن حد خاص و خطوط معینی که دارد.
من خودم شاعرم و از عاداتم این است که هر روز باید شعر بگویم. من با دو شعر کار مطبوعات را شروع کردم.
آرام ندارم چون دل رام ندارم
صد کام برآوردم و یک کام ندارم
یا یک قطعه دیگر در مورد خودم گفته‏ام برای اینکه خودم را تشویق کرده باشم و آن این بود که:
منم مصطفی رهنمای بلیغ
که نبود به تبلیغ دینم دریغ
پي نشر حق، پا شدم دو جناح
قلم در کفم پس لسان تو، تیغ
یا زمانی که جمعیت مسلم آزاد را تأسیس کردیم، شعری هم برای شروع کار گفته بودم به این مضمون که"رهنما را تو بکن یاوری".
تلویزیون ما باید فیلم‏هایی مانند بازمانده راجع به فلسطین بسازد و به همه نشان بدهد. یادم هست که هرمزی بعد از قطب‏زاده رئیس تلویزیون بود. در آن زمان با حضور دکتر حسن حبیبی، وزیر علوم آن زمان و میرحسین موسوی جلسه‏ای راجع به فلسطین داشتیم و تلویزیون هم مقرش در جام جم و ولی عصر نبود در مصدق بود. یکی از کارهای ما این بود که فیلم‏های فلسطین را استخراج کنیم. دیدیم یازده فیلم فلسطین در آنجاست ولی بقیه سر به نیست شده است. یعنی می‏خواهم بگویم آن اوایل این طوری با هنر اسلامی مبارزه می‏کردند.
الان صدا و سیما هم به اندازه کافی فعالیت نمی‏کند. هست، ولی عالی نیست. متأسفانه هنوز هم یک آثار منفی دارد.

*روزنامه‏ها چطور؟ آیا این روزنامه‏ها و مجلات درباره بیداری مسلمانان و مخصوصاً قضیه فلسطین خوب کار می‏کنند؟
نه! کافی نیست. من همه روزنامه‏ها را مطالعه می‏کنم. مجلات مختلف را می‏بینیم؛ به اصطلاح هم چپش را و هم راستش را تا بر اخبار و گزارش‏ها مسلط بشوم. کارشان کافی نیست. گاهی اوقات با آنچه كه در این زمینه می‏گویند، كار را خراب می‏کنند. به آقای سلطان‏شاهی، فعال جمعیت دفاع از ملت فلسطین، گفتم که ای کاش شما به جای مطرح کردن صهیونیسم بیایید فلسطین و مظلومیتش را مطرح کنید. حتی همین الان هم کتاب‏هایی که در زمینه فلسطین نوشته شده چاپ نشده است و استعمار در میان ما كار خودش را انجام مي‏دهد.
الان فعاليت مجموعه‏ها و افرادی که در این زمینه كار می‏کنند را چطور ارزیابی می‏کنید؟ اگر آدم‏های خوبی سراغ دارید به ما معرفی کنید.
من كسي را معرفی نمی‏کنم ولی به طور کلی چون نظرمان براساس "والذین معه اشداء علی الکفار، رحماء بينهم" است هم باید جنبه ارشادی داشته باشیم، هم باید مواظبشان باشیم و هم دلسوزی کنیم. به نظرم مردم ذاتاً خوب و پاک آفریده شده‏اند، بدون هیچ تبعیضی. منتها بعضی‏ها دنبال منافعشان بودند و فریب خوردند. ما هنرمان این است که روابطمان را برقرار کنیم.

*فعالیت‏های علامه فضل‏الله در لبنان، شهید شیخ احمد یاسین و یوسف قرضاوی و دیگران را چگونه ارزيابي می‏كنيد. آیا با آن‌ها هم آشنا هستید؟
بله، فعالیت‏هایشان خوب است. علامه فضل‏الله کارهای با ارزشی دارند. ایشان، سید حسن نصرالله و رئیس جمهور مسیحی لبنان آقای امیل لحود که آدم‏های خوبی هستند؛ خدا حفظشان کند، خیلی تلاش می‏کنند که وحدت لبنان را حفظ کنند و با آمریکا و اسرائیل مقابله بکنند.
شیخ احمد یاسین هم خدا رحمتش کند. زمانی که آمده بود ایران، ساعت 11 شب به هتل ایشان رفتم و برای اینکه کمکشان کرده باشم مبلغی را دادم. خیلی به من لطف داشت. عرفات هم خیلی با من خوب بود اما بعد از سال 66 و 67 دیگر رهايش کردم. اعتمادم از او سلب شد.
قرضاوی هم فرد دانشمندی است، این طور که احساس می‏کنم خیلی دارد به اسلام خدمت می‏کند. کتاب‏های خوبی هم نوشته است. اساس رفتار و فکر و اقدامات ما باید مثبت باشد و اگر آدم بدی بود، بايد تلاش کنیم تا آدم خوبی شود. اگر نشد، دست‏كم اتمام حجت کرده باشیم.

*با فعالیت سازمان‏هایی مانند سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، مجمع جهانی تقریب مذاهب، مجمع جهانی اهل بیت و دیگر سازمان‏هایی که در جهان اسلام بیشتر فعالیت می‏کنند آشنا هستید؟
بله آن‌ها را می‏شناسم. آقای تسخیری و محمدی عراقی مسوولانش هستند. حالا نمی‏دانم که این‌ها تا چه حد کارهایشان مثبت و اساسی است ولی روی‏هم‏رفته بعون الله مفید است.
در خاتمه اگر مطلبی باقی مانده است بفرماييد.
همه ما مسلمان هستیم. قرآن به ما می گوید که با همدیگر مهربان باشید. چرا ما باید کاری کنیم که دشمن سوء استفاده کند؟ باید در مسائل مشترک همکاری کرد. خوشبختانه زمینه از نظر جهانی فراهم است. ما می‏بینیم و ایمان داریم که فلسطین پیروز می‏شود اگر چه خیلی‏ها خیانت کردند از جمله محمود عباس که جنایتکار است يا عرفات که او هم خيانتكار شد. امام به او گفته بود که با اسرائیل سازش نکند ولی او به توصيه امام عمل نكرد. فلسطین، سوریه، لبنان عراق؛ همه این‌ها سربلند خواهد شد.
در مورد عراق، ملت عراق خیلی قهرمان است، لذا آمریکا و استعمار می‏خواهد نابودشان کند. افغانستان هم همین طور است. آمریکا چهار پنج تا اسلحه داد دست بن لادن و دیگران و این‌ها را به جان شوروی انداخت. این‌ها گول خوردند. نباید چنین کاری می‏کردند. نباید به آمریکایی ها وابسته می‏شدند. این‌ها باید می‏گفتند ما خودمان، از خودمان دفاع می‏کنیم. ما خودمان با شوروی مبارزه می‏کنیم یا نکات دیگری که باید درباره‏اش فکر کرد. در آمریکا و آمریکای لاتین، بولیوی، ونزوئلا و ... همگی دارند علیه آمریکا صف‏آرایی می‏کنند. اصلاً بوش در تب و تاب و ناراحتی قرار دارد. آن کاری که ویتنامی‏ها کردند راه اسلام بود. کاسترو با این کارهایی که می‏کند و جلوی آمریکا ایستاده راه اسلام را می‏رود. خوشبختانه دنیا به طرف صلاح حرکت می‏کند. برخلاف تصور خیلی‏ها که می‏گویند نه! این طور نیست. باید بگویم بله! دنیا به سوی صلاح حرکت می‏کند.
رهبر معظم انقلاب هم در سخنرانی‏ايي که در حرم مطهر امام راحل کردند، در سالگرد رحلتشان، به خوبي تشکیلات استعمار را کوبیدند. ما باید در دانشگاه ها، در بازار، در حوزه علمیه در همه جا به مردم روحيه بدهيم. این سرمایه بزرگی است. روحیه است که خیلی از توطئه‏های دشمن را خنثی می‏کند. دروغ هم نیست. واقعا همین طور است. وضع ملت ما همین طور است. آمریکا عاقبتش مثل شوروی است. یقین داشته باشید که آمريکا متلاشی می شود، عیناً مثل شوروی و خیلی هم مفتضحانه‏تر.
آن زمان آمریکایی‏ها و کشورهای اروپایی می‏گفتند دشمن ما کمونیسم است. بعد از انقلاب، فهمیدند که دشمن اصلی آن‌ها اسلام است ولی جرأت ندارند بگویند اسلام، می‏گویند تروریسم. اسم اسلام را می‏گذارند تروریسم ولی مقصودشان همان اسلام است. ولی ما باید چه کار کنیم. باید وظایف خودمان را انجام بدهیم. همه ما در مقابل دیگران وظیفه داریم. ما مسووليم.
در خاتمه باید بگویم که ما حق نداریم یک آن غافل باشیم از اطلاع صحیح داشتن و نبايد اعمال نظرهای شخصی بكنيم، این مسائل به نفع دشمن تمام می‏شود.


معرفی کتاب اسناد و خاطرات حجت الاسلام والمسلمین شیخ مصطفی رهنما 

کوتاه در مورد حجت الاسلام شیخ مصطفی رهنما

حجت الاسلام والمسلمین شیخ مصطفی رهنمایی (رهنما) رئیس نهاد اسلامی – ایرانی تعاون با فلسطین از قدیمی ترین تشکل های حامی ملت فلسطین قبل و بعد از انقلاب اسلامی
وی از جمله مبارزان دوره پهلوی و فعالان نهضت بیداری اسلامی است و در عین حال که با حکومت پهلوی مخالفت می کرد از رسالت جهانی خویش غافل نبود و به افشاگری علیه عوامل استعمار و استبداد  در مناطق مختلف پرداخت.
شیخ رهنما در مبارزه با اسرائیل و حمایت از مردم مظلوم فلسطین جزو نخستین کسانی است که علم مبارزه با صهیونیسم را برداشت و در دهه 20 هجری شمسی با تاسیس نهاد ایرانی – اسلامی تعاون با فلسطین در کنار مرحوم آیت الله کاشانی و مرحوم آیت الله طالقانی با  شرکت در مجامع اسلامی و بین المللی با موجودیت اسرائیل مبارزه  و از تشکیل کشور فلسطین حمایت کرده است .
" خاطرات شیخ مصطفی رهنما " معروف ترین تالیف این مبارز 85 ساله جهان اسلام است که به همت دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری منتشر شده است و در آن مسائل مهمی در خصوص فعالیت‏های وی در زمینه جهان اسلام و وحدت مسلمانان ذکر شده است.

معرفی کتاب:

شاید بتوان اسناد و خاطرات را دو مؤلفه‌ی اصلی پژوهش‌های تاریخ معاصر تلقی كرد كه با كنار هم گذاشتن آنها می‌توان وقایع تاریخی را بازسازی و تجزیه و تحلیل نمود. براین‌اساس كتاب «اسناد و خاطرات شیخ مصطفی رهنما» به‌عنوان یك منبع پژوهشی، دربردارنده‌ی این دو امتیاز توأمان می‌باشد و به سهم خود می‌تواند برخی خلأهای منابع تاریخی دهه‌های 1320 و 1330 را پر كند. به‌خصوص اینكه شیخ مصطفی رهنما در طول دوران طولانی مبارزات خود، غالباً با جمع محدودی از همفكرانش فعالیت می‌كرد، كه خود محوریت آن‌را برعهده داشت. از این رو موضوعات مطروحه در خاطرات و اسناد او حالتی منحصربه‌فرد به كتابش بخشیده است؛ به طوری كه به‌ندرت می‌توان سرنخی از مطالب آن‌را در سایر منابع به‌دست آورد. به هر تقدیر، رهنما را می‌توان یك مبارز مستقل و تا حدودی تكرو تلقی كرد كه هر چند با تشكیل «جمعیتِ مسلم آزاد» و نشر ارگان آن یعنی مجله‌ی «حیات مسلمین» سعی كرد تشكیلاتی عمل كند، ولی چون تعدادی انگشت‌شمار از افراد جذب جمعیت مذكور شدند ناچار او به تنهایی این راه را ادامه داد. تردیدی نیست كه دغدغه‌های اصلی وی در این حركت، مذهب و دینداری او بود. رهنما از خاندانی روحانی و مبارز برخاسته و برادران واحدی در «جمعیت فدائیان اسلام» دایی‌های او بودند.

جلد نخست خاطرات رهنما که در برگیرنده خاطرات وی از دوران کودکی اش تا سال 1347 است، در 176 صفحه در شمارگان 2200 نسخه با یک مقدمه و سه فصل خاطرات، یادداشت های خارک و اسناد و تصاویر، توسط نشر سوره مهر وابسته به حوزه هنری سازمان تبلیغات، منتشر و با قیمت 18000 ریال در اختیار علاقمندان به کتاب های تاریخی و سیاسی قرار گرفت.

در بخش مقدماتی این کتاب، دستخط نوشته ای از "رهنما" منتشر شده که در بخشی از آن آمده است: امروز دشمنان بشر و اسلام به طور احمقانه ای می خواهند ما را برده خود کنند، اما قرآن می فرماید "ان الباطل کان زهوقا" و ما ایرانی ها باید اطلاع و هوشیاری بیشتر و همکاری خود را قوی تر کرده و اختلاف سلیقه همدستی ما را مختل نکند... دشمنان و جاهلان نخواهند توانست در سطح جهان شکست ناپذیر باشند و پیروزی از آن ماست، فقط کافی است بعضی ها راحت طلبی را کنار بگذارند و از غفلت نیز پرهیز شود.

همچنین در بخش خاطرات کتاب مذکور آمده است: امام (ره) دارای روح بلند و ملکوتی و بسیار متواضع بودند و رساله خود را به کسی مجانی نمی دادند و در حالی که خیلی از مراجع این کار را به صلاح می دانستند و برای آن توجیه هم داشتند، اما ایشان ترویج به نفع خود را خلاف می دانست و حتی زمانی که کشف الاسرار را در پاسخ به کتاب اسرار هزار ساله نوشت، تا مدت ها کسی نمی دانست که این کتاب را ایشان نوشته است.

" ... یک بار مرحوم آیت الله سید احمد طیبی شبستری در اوایل 1330 به من گفت تو که با حاج آقا روح الله آشنا هستی بیا مرا ببر تا رساله ایشان را از دست خودش بگیرم. ما رفتیم امام زاده قاسم در شمیران و مرحوم امام هم برای هواخوری به آنجا رفته بودند؛ با اینکه خیلی برای ما احترام قایل شدند، اما در نهایت ادب درخواست ما را رد کردند".

در بخش دیگری از خاطرات "رهنما" آمده است: من جمعا در دوران محمد رضا [پهلوی] 17 بار زندانی شدم ... بعد از کودتای ضد اسلام 28 مرداد 32 و نخست وزیری زاهدی، دیگر به من اجازه چاپ مجله "حیات مسلمین" را ندادند و به اصطلاح آن را توقیف کردند و من هم آن را به صورت موضوعی در غالب اعلامیه چاپ می کردم. دفتر مجله پس از کودتا به غارت رفت و من هم به علت مخالفت با شاه و سخن رانی علیه او در اصفهان زندانی شدم ... ... من در حالی به خارک تبعید شدم که هنوز در دادگاه محکوم نشده بودم و فقط توسط فرماندار نظامی بازداشت شده بودم، اما می گفتند تو را چون مخالف شاه اعلامیه چاپ کرده ای بازداشت کرده ایم و چنین کسی دادگاه نمی خواهد، به خارک می فرستیمت که زحمت دادگاه هم کم شود، بلکه خودت آنجا بپوسی و تلف شوی و رفع زحمت کنی ! در خارک - که از تیر ماه 33 تا آخر خرداد 34 در آنجا زندانی بودم - مسوول توزیع روزنامه ها بودم و هر وقت روزنامه ها می آمد که معمولا روزنامه های معروف عصر تهران بودند، آنها را بین زندانیان تقسیم می کردم و گاهی که اخبار نا امید کننده داشت، آنها را سانسور می کردم.

این روحانی مبارز در بخش دیگری از خاطرات خود می گوید: لازم است به نکته ای تاریخی اشاره کنم که متاسفانه تا کنون تاریخ نویسان و مورخان ما آن طور که باید و شاید به آن نپرداخته اند و آن هم نقش بهایی ها به رهبری سپهبد پرویز خسروانی در کشتار مسلمانان در 15 خرداد 1342 و حمله به مدرسه فیضیه قم است ... در واقعه مذکور، بهایی ها در کشتار مردم نقش اساسی داشتند که این نقش هیچ گاه به صورت جدی مورد بحث قرار نگرفته است و مرحوم آیت الله سید محمود طالقانی برای من نقل کرد که نزدیکی بیت المقدس محلی وجود دارد که گروهک ضاله بهایی ها در آنجا متمرکز بوده و علیه مردم فلسطین و به نفع انگلیسی ها و صهیونیست ها اقداماتی می کنند.

"آنها در حمله به مدرسه فیضیه در قم که فروردین ماه 1342 انجام شد نیز، با رژیم همکاری نزدیکی داشته و در لباس دهقان و کشاورز علیه روحانیت تظاهرات کردند و بعد به فرماندهی سرهنگ مولوی رییس وقت ساواک، به همراه ماموران و افراد لباس شخصی ریختند داخل مدرسه فیضیه و با وسایل مختلف به طلاب و عزادارانی که به مناسبت شهادت امام صادق (ع) تجمع کرده بودند، حمله و عده بی شماری از آنها حتی مرحوم آیت الله سید محمد رضا گلپایگانی را مجروح کردند. در این هجوم وحشیانه نقش اصلی را دو گروه بر عهده داشتند؛ یکی ساواکی ها و دیگری بهایی ها که دشمنان آنها با اسلام خیلی صریح و روشن است".

از دیگر خاطرات شیخ "رهنما" این است: یک خاطره بسیار تلخی دارم که مربوط به اداره اطلاعات شهربانی می شود ... من یک قرآن کوچک در جیب چپ لباسم داشتم که گاهی که یک بازجو مرا می زد، ضربه ای به آن می خورد. لذا یک دفعه پریدم و قرآن را روی میز کوچکی که در نزدیکی من قرار داشت، گذاشتم که آن خبیث با نوک باتومش قرآن را پرت کرد وسط اتاق و با این کار نشان داد که به هیچ چیز اعتقاد ندارد. یقینا این تفکر در میان شاه و اطرافیان او هم عمومیت داشت؛ چون هیچ کدام از کسانی که در اتاق بودند، عکس العملی نشان ندادند.

در بخش دیگری از این کتاب آمده است: روز 28 مرداد 1344 مرحوم مادرم - خواهر واحدی ها از شهدای فداییان اسلام - برای ملاقات من به زندان قزل قلعه آمده بود. این پیرزن را یک ساعت و نیم در آن هوای گرم در آفتاب نگه داشته بودند، بعد از این مدت هم تازه به او گفته بودند که فلانی به زندان قصر منتقل شده است! بعد هم که به زندان قص آمد به او اجازه ملاقات ندادند و گفتند که می توانی نامه بنویسی که نامه ایشان را هنوز دارم. او در چند سطر کوتاه نوشته بود "نور چشم عزیزم رهنما! دو دانه طالبی و یک شیشه به لیمو فرستادم، رسید آن را بفرست. روز دوشنبه هم غذا آوردم ولی تا کنون رسید آن را به من نداده ای"، که البته غذا اصلا به من نرسیده و در همان دفتر زندان مصرف شده بود. این مصیبت های مادر من بود که فقط می خواست از حقوق قانونی خود که "ملاقات" بود، برخوردار شود.

در فراز پایانی کتاب خاطرات "شیخ مصطفی رهنما" آمده است: سال 46 به جرم نوشتن کتابی در خصوص استفاده اسراییل از بمب ناپالم علیه مردم فلسطین به دادستانی احضار شدم ... در آنجا میزی گذاشته بودند و در دو طرف آن دو نفر ساواکی نشسته بودند که یکی از من بازجویی می کرد و دیگری که هیکل خیلی بزرگ و چهره کریهی داشت، آن طرف نشسته بود و کتاب من هم روز میز در پرونده ام بود.

"بازجو به من گفت "آقا! شما دیگر زن گرفته اید و بچه دارید، دست از این کارها بردارید!" و من صریحا به او گفتم "اتفاقا چون که زن و بچه دارم درد فلسطینی ها و عمق جنایات اسراییلی ها را بهتر درک می کنم!". این را که گفتم خیلی ناراحت شد و آن مرد کریه منظر که در طرف دیگر میز نشسته بود، حالت حمله به خود گرفت تا مرا بترساند و من به او گفتم "این حرکات معنی ندارد؛ اگر حرفی داری بگو و اگر می خواهی مرا بزنی بیا بزن". این ماجرا را گفتم تا بدانید چقدر رژیم شاه در خصوص حمله به اسراییل حساس بود و اسراییل تا کجا سیاست های خود را رژیم شاه دیکته می کرد".

کتاب مذکور دارای یادداشت های خواندنی شیخ "رهنما" از زندان های تهران و خارک در سال 1332نیز می باشد که در یکی از این یادداشت ها آمده است: 7/8/74[13ق] - 11/1/34[13ق]: ... نامه پدر و مادرم رسید و هر دو نوشته بودند که تعهد کذایی را بده و مرخص شو. چون پدرم اولین بار بود که این را نوشته بود، در جواب نوشتم "قال خدای تعالی : و امر بالمعروف و انه عن المنکر، لا بالعکس".

خاطرات شيخ مصطفي رهنما

شيخ مصطفي رهنمايي معروف به رهنما از جمله مبارزان دوره پهلوي است. او در دوران پهلوي اول با آنكه در سنين نوجواني و جواني به سر مي برد، به واسطه مخالفت پدر بزرگش با حكومت رضاشاه با مفاسد و مظالم حكومت استبدادي آشنا مي گردد. در زمانه پرآشوب سالهاي 1320-1332 و شكل گيري نهضت ملي شدن صنعت نفت به يكي از بازيگران اين عرصه مبدل مي شود و به افشاگري عليه عوامل استعمار و استبداد مي پردازد كه در اين راه محتمل زحمات و صدمات زيادي مي گردد.

بعد از كودتاي 28مرداد، علي رغم آنكه وي يكي ازمنتقدين حكومت دكتر مصدق بود به مقابله با كودتاچيان پرداخت و بارها توسط حكومت نظامي و ساواك دستگير، شكنجه، زنداني و تبعيد شد. اين مقاومت تا آنجا ادامه يافت كه بيش از هفده بار دستگير و زنداني گرديد.

رهنما در عين حال كه با حكومت پهلوي دوم مخالف بود، به همان اندازه در مبارزه با اسرائيل و حمايت از مردم مظلوم فلسطين نيز پايمردي به خرج داد كه اتفاقا وجهه بين المللي او بيشتر مرهون مبارزه با موجوديت اسرائيل و حمايت از تشكيل كشور فلسطين مي باشد.

كتاب حاضر خاطرات شيخ مصطفي رهنما به كوشش مسعود كرميان مي باشد، نويسنده درباره نگارش آن مي گويد: « تدوين خاطرات شيخ مصطفي رهنما دشواري هاي زيادي داشت كه مهمترين آن كهولت سن و فراموشي يا تداخل حوادث بود كه مي بايستي با مراجعه به اسناد و كمك گرفتن از روايان ديگر ابهامات آن را برطرف مي نمودم. معضل ديگر از بين رفتن اسناد و مدارك و نامه هاي رهنماست كه در جريان دستگيريهاي متعدد وي بارها توسط حكومت نظامي و ساواك توقف شد و ديگر به او بازگردانده شد.

اين مجموعه حاصل پنجاه ساعت مصاحبه حضوري است كه در سالهاي 78-79 انجام پذيرفته و در سال 82 متن پياده شده آن در اختيار من قرار گرفت.»

كتاب در چهارفصل با عناويني چون؛ خاطرات، يادداشتهاي خارك، فهرست اعلام و اسناد تنظيم يافته است.

نويسنده در فصل خاطرات از زبان خود مصطفي رهنما به بازگويي خاطرات وي مي پردازد و بيان مي دارد كه: « اين بنده خدا مصطفي رهنما در 12 اسفند1304 در شهر كرمانشاه در محله گذر صاحب جمع، جنب مسجد آقارحيم به دنيا آمدم، تولدم هم زمان بود با ماه شعبان، بدين مناسبت نام مرا مصطفي نهادند.»

نويسنده در اين فصل به پيشينه خانوادگي رهنما، دوران كودكي و مدرسه رفتن رهنما، آغاز طلبگي رهنما در كربلا، بازگشت به ايران و ... مي پردازد و خاطره اي از وي را بازگو مي كند: «   يادم مي آيد كه يك روز تابستان كه در كوفه بودم و طبق معمول تابستانها مي خواستم به ايران بيايم تا در كرمانشاه اقامت كنم به آيت الله آسيدابوالحسن اصفهاني برخوردم. در اين هنگام چون دروس حوزه نجف تعطيل تابستانه بود و مرحوم آسيدابوالحسن اصفهاني براي ييلاق به شهر كوفه آمده بود؛ خدمت ايشان رسيدم. شايد هجده يا نوزده ساله بودم؛ گفت: خوب آشيخ مصطفي مي خواهي بروي به ايران و برگردي؟ گفتم: بله كتابي در دستم بود از احمد سوسه، كتاب را ديد و گفت: چيه اين كتاب؟ اين كتاب را مي خواهم. آن را به ايشان تقديم كردم. گفت: جلد ديگرش را هم وقتي به بغداد رفتي برايم تهيه كن كه من مجال نكرده يا پيدا نكردم.

بعد وقتي بلند شدم كه بيايم گفت حالا كه مي خواهي بروي به سفر خرج داري؟ و حدود چهارده دينار عراقي به من پول دادند و گفتند كه شما دست و پايت بسته است اين را بگير. اين مرد اينقدر دقت نظر داشت.»

وي درباره مدير مسئولي مجله حيات مسلمين مي گويد:

«اواخر سال 29 من مدير مسئول مجله حيات مسلمين شدم و اولين شماره آن را در ديماه همان سال به صورت دوهفته نامه چاپ كردم. مجله در 16 صفحه كه عمده مطالب آن عليه شاه  ودفاع از اسلام بود منتشر مي شد. مجله حيات مسلمين را تا شماره 25 چاپ كردم و به خاطرمحدوديتهايي كه داشتيم بعضي از شماره هاي ان بصورت مجله و بعضي هم به صورت روزنامه بود...»

به گفته خود شيخ ايشان در دوران محمدرضا هفده ياهجده بار زنداني شدند كه ماجراي يكي از دستگيريهاي ايشان بدين صورت بوده است: «قبل از دستگيري دوم،‌من خيلي فقير شده بودم و دستم از هرجايي كوتاه شده بود. مريض هم شده بودم، منتهي خدا كمك مي كرد. من خسته نمي شدم. اين بود كه دو سه تا از كتابهايم را روز 16 آذر 1332 برداشتم و بردم توي ميدان مخبرالدوله كتابفروشي ابن سينا فروختم چهار تومان. آن وقت وضع كتاب و قيمت كتاب اين طوري بود. از كتابخانه كه آمدم بيرون مرا دستگير كردند و بردند بسوي كاميوني كه در ميدان مخبرالدوله بود. مردم هم تجمع كرده بودند. من هم براي اينكه مقاومتي كرده باشم گفتم من عقب كاميون نمي نشينم. آنها هم كه ديدند مردم تجمع كرده اند مرا بردند جلوي كاميون نشاندند. كاميون فورا دور زد و رفت به طرف ميدان بهارستان و من راتحويل كلانتري مركز كه آن وقت در آنجا مستقر بود دادند. تصادفا در آن روز من جليقه اي پوشيده بودم زير لباده؛ اين جليقه از سابق براي من مانده بود. آن اعلاميه اي كه در خصوص شانزده آذر32 چاپ كرده بودم مينوث اوليه اش توي جيب همين جليقه بود كه من آن را از بين نبرده بودم. خواستم اين را از بين ببرم و توي بخاري بيندازم چون زمستان بود و هوا سرد بود و من خيال كردن كه بخاري روشن است. كاغذ را خرد كردم و ريختم توي بخاري كه بسوزد؛ سربازي كه آنجا نگهباني مي داد رفت و خبر داد و گفتند بايد همه را خودت جمع كني. اين بود كه آمدند از توي خاكسترهاي سرد، اعلاميه را بيرون آوردند و كار سخت شد ولي خوشبختانه آن شب افسر نگهبان،‌افسري بود به نام سيدمصطفي هيربد كه كرمانشاهي بود و من نمي دانستم كه مخالف دربار است. خلاصه مرا بردند پيشش. او اظهار كرد كه بله شما روحاني هستيد و من مي خواهم كه به شما كمك كنم. چه كنم؟ گفتم مرا به فرمانداري نظامي تحويل دهيد و به شهرباني اطلاع ندهيد. چون در شهرباني سوابق مرا دارند؛ ولي فرمانداري چون تازه درست شده سابقه مرا ندارد. با سختي آن بيچاره تلفن كرد به فرمانداري نظامي؛ افسر نگهبان را راضي كردند. آن شب آمدند و مرا بردند و تحويل فرمانداري نظامي دادند، او اكنون زنده است خدا خيرش دهد ...»

در ادامه اين فصل شيخ از دستگيريهاي مختلف و خاطراتش در زندانهاي مختلف را بازگو مي كند. نويسنده در ادامه مطالب خاطره اي از امام راحل را از زبان شيخ مصطفي چنين نقل مي كند: « امام (ره) خيلي متواضع بودند و رساله اش را اصلاً به كسي مجاني نمي دادند. چون ترويج به نفع خودش را خلاف مي دانست حال آنكه بسياري از مراجع اين را صلاح مي دانستند و براي آن هم توجيه داشتند.

يكبار مرحوم آيت الله احمد طيبي شبستري در سالهاي اوايل دهه 1330 به من گفت تو كه با حاج آقا روح الله آشنا هستي بيا مرا ببر تا رساله ايشان را از دست خودش بگيرم. ما رفتيم امام زاده قاسم در شميران و مرحوم امام براي هواخوري بدانجا رفته بودند. بااينكه خيلي براي ما احترام قايل شدند ولي با ادب رد كردند. البته در نهايت ادب كه ما نرنجيم. البته مرحوم امام متواضع و فروتن بودند. حتي زمانيكه كتاب كشف الاسرار را در پاسخ به كتاب اسرار هزار رساله نوشت تا مدتها كسي نمي دانست كه اين را امام نوشته است.»

فصل دوم كتاب اختصاص به يادداشتهاي شيخ مصطفي رهنما از زندانهاي تهران و  خارك در سال 1332 دارد؛ بطور نمونه در بخشي از آن چنين آمده است:

«در خارك گردش از شرق به غرب جزيره و يكطرف دريا و دنبالش كوه و يك طرف تپه و چمن و درخت چوپاني و گردش اينطوري.

در 8/9/74(13ق) خواب ديدم دو دسته چهار نفري از تبعيديان را مي خواهند تيرباران كنند و من در دسته دوم بودم و حركتم دادم و ديدم كه دسته اول را به تير بسته و ماموران تفنگها را نشانه گيري مي كنند. يك لحظه ايستادم و ترس مي خواست مرا ميخكوب كند ولي فورا غلبه كرده و با آرامش پيش رفتم. ولي نه دسته اول و نه دسته ما تيرباران نشديم و قبل از اجرا از خواب بيدار شدم...

... ديو ياس داشت پيش مي آمد و سايه هيكل شومش مرا هرسان كرده بود به مغزم فشار بيشتري آوردم و اوضاع قلبم را متمركز نمودم. نور خدايي اميد، جلوه كرد و پرتو افكند.

17/4(35) مادرم آمد. با حسرت به من نگاه مي كرد و من با خنده عميقي با او صحبت مي كردم و از غصه منصرفش كردم. خواهرم مليحه و دايي ام جواد نيز با او بودند. با حالي خرابي كه دارم هنوز موفق به بستري شدن در بهداري نشده ام و در زندان بستري ام. با آنكه ده تخت در بهداري خالي است ...»

فهرست اعلام بخش ديگري از اين كتاب را شامل مي شود و فصل آخر نيز به اسناد و عكسهاي شيخ مصطفي رهنما اختصاص دارد.


آلبوم تصاویر عالم مجاهد نستوه حضرت حجت الاسلام حاج شیخ مصطفی رهنما


 http://hamyanequds.ir/wp-content/uploads/magentry-big-070602090925-11.gifhttp://pngo.ir/images/stories/jamiat/Picture_093.jpg

http://persiankhalij.persiangig.com/image/sheikhrahnama2.jpg